۱۳۸۸ شهریور ۶, جمعه

!!خفاش ها

معلم کتاب علوم رو بست و از بچه ها پرسید خب بچه ها از درس امروز چی یاد گرفتید؟
یکی از شاگردان ردیف جلو گفت: آقا اجازه… این که مرغ با اینکه پرنده است نمی پره…
معلم گفت: فکر کردم میخوای بگی مرغ یه پا داره. بچه ها نفهمیدند یعنی چه و نخندیدند.
یکی از آن طرف کلاس گفت:
یاد گرفتیم که خرچنگ نه به جلو حرکت میکنه و نه به عقب؛ خرچنگ همیشه به سمت چپ
و یا سمت راست حرکت میکنه. معلم گفت آفرین. یکی از جلوی کلاس گفت: یاد گرفتیم که
مار چون پا نداره میخزه و فقط به سمت جلو حرکت میکنه. یکی از ته کلاس پرسید:
اگر لاک پشت رو، پشت و رو کنیم، نمیتونه حرکت کنه و میمیره؟ معلم گفت: نه، نمی میره
بستگی به نوع و اندازه لاک پشتش داره، لاک پشتهایی که لاک کوچک تر و یا دست و پای
بزرگ تر دارن که دستشون به زمین برسه میتونن خودشونو برگردونن ولی کوچکتر ها و
ضعیف تر ها اگر نتونن برگردن میمیرن. یکی دیگه گفت آقا این که خیلی بده! معلم گفت:
بده ولی نه خیلی، لاک پشتها موجودات مقاومی هستند؛ بیش از هشتاد سال عمر میکنند هر
کدوم هم حد اقل سالی صد تا تخم میذارن! یکی از وسط کلاس ایستاد و گفت: یاد گرفتیم که
خفاشها مثل انسانها پستاندار هستند و شبها پرواز میکنند و روزها میرن یه جای تاریک و از
پاشون آویزون میشن و سر و ته میخوابند… زنگ خورد و بچه ها مشغول جمع کردن وسایلشون
شدند ولی اکبر هنوز ساکت نشسته بود. معلم پرسید: چی شده؟ نمیخوای بری خونه؟ اکبر به خودش
آمد و با نگرانی پرسید: آقا اجازه… اونوقت خفاشها همونجوری سر و ته روی خودشون دستشویی
میکنن؟! بچه ها زدند زیر خنده. معلم هم خندید و چند لحظه فکر کرد و گفت: آره… کار دیگه ای نمیتونن بکنن…
منبع:http://amoohooan.persianblog.ir

۱۳۸۸ مرداد ۳۱, شنبه

عاقلان

صاحب دیوان پهلوان عوض را گفت :"یکی را عقلی داشته باشد ِبطلب که به جایی
فرستادن میخواهم ." گفت : " ای خواجه ! هر که را عقل بود از این خانه رفت ."...!!

۱۳۸۸ مرداد ۲۲, پنجشنبه

گمشدگان!!!


اين شعر رو امروز اتفاقي يه جا خوندم خيلي
جالبه:


گمشدگان

رئيس جمهور

از برخي شهرهاي ميهن بازديد كرد

و هنگام ديدار از محله ما فرمود:

«شكايتهاتان را صادقانه و آشكارا باز گوييد

و از هيچ كس نترسيد،

كه زمانه هراس گذشته است!»

دوست من ـ حسن ـ گفت:

«عالي جناب!

گندم و شير چه شد؟

تامين مسكن چه شد؟

شغل فراوان چه شد؟

و چه شد آن كه داروي بينوايان را به رايگان مي‌بخشد؟

عالي جناب!

از اين همه

هرگز، هيچ نديدم!»


رئيس جمهور

اندوه‌گنانه گفت:

«خدا مرا بسوزاند؟

آيا همه اينها در سرزمين من بوده است؟

فرزندم!

سپاسگزارم كه مرا صادقانه آگاه كردي،

به زودي نتيجه نيكو خواهي ديد».

سالي گذشت،

دوباره رئيس را ديديم،

فرمود :

«شكايت‌هاتان را صادقانه و آشكارا باز گوئيد

و از هيچ كس نترسيد،

كه زمانه ديگري است!»


هيچ كس شكايتي نكرد،

من برخاستم و فرياد زدم:

شير و گندم چه شد؟

تامين مسكن چه شد؟

شغل فراوان چه شد؟

چه شد آن كه داروي بينوايان را به رايگان مي‌بخشد؟

با عرض پوزش، عالي جناب!

دوستِ من ـ حسن ـ چه شد؟».




شاعر: احمد مطر

۱۳۸۸ مرداد ۱۵, پنجشنبه


ما تلخیم،به تلخی ِ شوکران

در کهنه سفالی پرورده از خاک و گل ِ انسان،نوش میکنیم ؛نوشداروی سهرابی.نه سهراب را زندگی بخشید و نه جنگلیان را درمان.با شلاق های طنابه دار نه بر گلو بر کف پاهایمان کوبیدند.به این عدل دروغین دل بسته بودیم و
باورمان بی پایان.تو در کدامین گهواره تا گور دانش آموخته بودی؟در کدام کنج ِ تاریک ِ تاریخ از خون ِدل ِآدمیان پل
ِ صراط ِ شریعت ساختند به باریکی و محکمی ِ تف هنگام کشش؟دهان ِنیمه باز ِمحکوم به باغی و مرتد و یاغی به
هنگام اعدام! نه !نه هرگز نگویید این چنین بود و سرنوشت را پذیرا باش.دریا را مرگی نیست مگر پایان ِ گردش و
حرکت ِ جهان.موج ِ فریاد فردا از همین دریاست.نه در رویا ،همین فردا با غرور ِ خورشیدوارش بارگاه ِ خلافت را
ویران خواهد کرد....
دکتر علی شریعتی

۱۳۸۸ شهریور ۶, جمعه

!!خفاش ها

معلم کتاب علوم رو بست و از بچه ها پرسید خب بچه ها از درس امروز چی یاد گرفتید؟
یکی از شاگردان ردیف جلو گفت: آقا اجازه… این که مرغ با اینکه پرنده است نمی پره…
معلم گفت: فکر کردم میخوای بگی مرغ یه پا داره. بچه ها نفهمیدند یعنی چه و نخندیدند.
یکی از آن طرف کلاس گفت:
یاد گرفتیم که خرچنگ نه به جلو حرکت میکنه و نه به عقب؛ خرچنگ همیشه به سمت چپ
و یا سمت راست حرکت میکنه. معلم گفت آفرین. یکی از جلوی کلاس گفت: یاد گرفتیم که
مار چون پا نداره میخزه و فقط به سمت جلو حرکت میکنه. یکی از ته کلاس پرسید:
اگر لاک پشت رو، پشت و رو کنیم، نمیتونه حرکت کنه و میمیره؟ معلم گفت: نه، نمی میره
بستگی به نوع و اندازه لاک پشتش داره، لاک پشتهایی که لاک کوچک تر و یا دست و پای
بزرگ تر دارن که دستشون به زمین برسه میتونن خودشونو برگردونن ولی کوچکتر ها و
ضعیف تر ها اگر نتونن برگردن میمیرن. یکی دیگه گفت آقا این که خیلی بده! معلم گفت:
بده ولی نه خیلی، لاک پشتها موجودات مقاومی هستند؛ بیش از هشتاد سال عمر میکنند هر
کدوم هم حد اقل سالی صد تا تخم میذارن! یکی از وسط کلاس ایستاد و گفت: یاد گرفتیم که
خفاشها مثل انسانها پستاندار هستند و شبها پرواز میکنند و روزها میرن یه جای تاریک و از
پاشون آویزون میشن و سر و ته میخوابند… زنگ خورد و بچه ها مشغول جمع کردن وسایلشون
شدند ولی اکبر هنوز ساکت نشسته بود. معلم پرسید: چی شده؟ نمیخوای بری خونه؟ اکبر به خودش
آمد و با نگرانی پرسید: آقا اجازه… اونوقت خفاشها همونجوری سر و ته روی خودشون دستشویی
میکنن؟! بچه ها زدند زیر خنده. معلم هم خندید و چند لحظه فکر کرد و گفت: آره… کار دیگه ای نمیتونن بکنن…
منبع:http://amoohooan.persianblog.ir

۱۳۸۸ مرداد ۳۱, شنبه

عاقلان

صاحب دیوان پهلوان عوض را گفت :"یکی را عقلی داشته باشد ِبطلب که به جایی
فرستادن میخواهم ." گفت : " ای خواجه ! هر که را عقل بود از این خانه رفت ."...!!

۱۳۸۸ مرداد ۲۲, پنجشنبه

گمشدگان!!!


اين شعر رو امروز اتفاقي يه جا خوندم خيلي
جالبه:


گمشدگان

رئيس جمهور

از برخي شهرهاي ميهن بازديد كرد

و هنگام ديدار از محله ما فرمود:

«شكايتهاتان را صادقانه و آشكارا باز گوييد

و از هيچ كس نترسيد،

كه زمانه هراس گذشته است!»

دوست من ـ حسن ـ گفت:

«عالي جناب!

گندم و شير چه شد؟

تامين مسكن چه شد؟

شغل فراوان چه شد؟

و چه شد آن كه داروي بينوايان را به رايگان مي‌بخشد؟

عالي جناب!

از اين همه

هرگز، هيچ نديدم!»


رئيس جمهور

اندوه‌گنانه گفت:

«خدا مرا بسوزاند؟

آيا همه اينها در سرزمين من بوده است؟

فرزندم!

سپاسگزارم كه مرا صادقانه آگاه كردي،

به زودي نتيجه نيكو خواهي ديد».

سالي گذشت،

دوباره رئيس را ديديم،

فرمود :

«شكايت‌هاتان را صادقانه و آشكارا باز گوئيد

و از هيچ كس نترسيد،

كه زمانه ديگري است!»


هيچ كس شكايتي نكرد،

من برخاستم و فرياد زدم:

شير و گندم چه شد؟

تامين مسكن چه شد؟

شغل فراوان چه شد؟

چه شد آن كه داروي بينوايان را به رايگان مي‌بخشد؟

با عرض پوزش، عالي جناب!

دوستِ من ـ حسن ـ چه شد؟».




شاعر: احمد مطر

۱۳۸۸ مرداد ۱۵, پنجشنبه


ما تلخیم،به تلخی ِ شوکران

در کهنه سفالی پرورده از خاک و گل ِ انسان،نوش میکنیم ؛نوشداروی سهرابی.نه سهراب را زندگی بخشید و نه جنگلیان را درمان.با شلاق های طنابه دار نه بر گلو بر کف پاهایمان کوبیدند.به این عدل دروغین دل بسته بودیم و
باورمان بی پایان.تو در کدامین گهواره تا گور دانش آموخته بودی؟در کدام کنج ِ تاریک ِ تاریخ از خون ِدل ِآدمیان پل
ِ صراط ِ شریعت ساختند به باریکی و محکمی ِ تف هنگام کشش؟دهان ِنیمه باز ِمحکوم به باغی و مرتد و یاغی به
هنگام اعدام! نه !نه هرگز نگویید این چنین بود و سرنوشت را پذیرا باش.دریا را مرگی نیست مگر پایان ِ گردش و
حرکت ِ جهان.موج ِ فریاد فردا از همین دریاست.نه در رویا ،همین فردا با غرور ِ خورشیدوارش بارگاه ِ خلافت را
ویران خواهد کرد....
دکتر علی شریعتی