یک نفر تعریف می کرد وقتی هفت ساله بوده یکروز همراه دوستش میرن تا صحنه ی
اعدام یک نفر رو ببینن.در ملا عام! میگفت هیچکدوممون نمیدونستیم اعدام یعنی چی
و اصلا چه جوریه.فقط دوستم گفت که همه میرن که تماشا کنن.و میگفت در همون عالم
بچگی وقتی اون آدم از ترس لباسش رو خیس کرد خندیدیم!
هرگز نتونستم درک کنم که کشتن یه آدم میتونه مجازات باشه.وقتی هیچ تلاشی برای اصلاح
و برگردوندنش به زندگی طبیعی نمیشه .و همیشه فکر میکنم به اون کسی که صندلی
رو از زیر پای مجرم میکشه و برای همیشه به زندگی یه آدم خاتمه میده.به اون هایی که
می ایستن تا لحظه ی جون دادن یک انسان رو ببینن.به جایی که یه بچه که حتی معنی
مرگ رو نمیدونه میتونه در کنار بقیه این نمایش جاهلانه رو تماشا کنه و هیچکس به این
فکر نمیکنه که چه بلایی بر سر روح و روان آدم های اون سرزمین میاد.وقتی چشم ها
به دیدن خشونت عریان عادت کرد دیگه بعد از اون هیچ چیز قابل پیش بینی و کنترل نیست.
وقتی که دیدن مرگ یک انسان از سینما رفتن و فیلم دیدن راحت تر باشه دیگه هیچ انتظاری
از آدم های اون سرزمین نیست.وقتی این چرخه ی حماقت سالهای سال میچرخه و هیچکس
فکر نمیکنه که باید متوقف بشه.که خشونت رو با خشونت جواب نمیدن. که نباید به دیدن
مرگ آدم ها عادت کنیم! حتی اگر به اسم قانون باشه!
گاهی احساس خفگی میکنم که کاری جز حرف زدن از دستم بر نمیاد.که نمیتونم به
زنده موندن یه آدم کمک کنم. فکر میکنم امیدم به رسیدن روزهای
بهتر به اندازه ی امید همون آدم محکوم به اعدامه وقتی قدم های آخر زندگیش رو به
سمت چوبه ی دار ِ برافراشته شده از قرن ها جهالت بر میداره...
کاش هنوز به بی خبری قطره ای بودم
پاک از نم باری به کوهپایه ای!
نه در این اقیانوس کشاکش بیداد
سرگشته موج بی مایه ای...!*
*احمد شاملو
اعدام یک نفر رو ببینن.در ملا عام! میگفت هیچکدوممون نمیدونستیم اعدام یعنی چی
و اصلا چه جوریه.فقط دوستم گفت که همه میرن که تماشا کنن.و میگفت در همون عالم
بچگی وقتی اون آدم از ترس لباسش رو خیس کرد خندیدیم!
هرگز نتونستم درک کنم که کشتن یه آدم میتونه مجازات باشه.وقتی هیچ تلاشی برای اصلاح
و برگردوندنش به زندگی طبیعی نمیشه .و همیشه فکر میکنم به اون کسی که صندلی
رو از زیر پای مجرم میکشه و برای همیشه به زندگی یه آدم خاتمه میده.به اون هایی که
می ایستن تا لحظه ی جون دادن یک انسان رو ببینن.به جایی که یه بچه که حتی معنی
مرگ رو نمیدونه میتونه در کنار بقیه این نمایش جاهلانه رو تماشا کنه و هیچکس به این
فکر نمیکنه که چه بلایی بر سر روح و روان آدم های اون سرزمین میاد.وقتی چشم ها
به دیدن خشونت عریان عادت کرد دیگه بعد از اون هیچ چیز قابل پیش بینی و کنترل نیست.
وقتی که دیدن مرگ یک انسان از سینما رفتن و فیلم دیدن راحت تر باشه دیگه هیچ انتظاری
از آدم های اون سرزمین نیست.وقتی این چرخه ی حماقت سالهای سال میچرخه و هیچکس
فکر نمیکنه که باید متوقف بشه.که خشونت رو با خشونت جواب نمیدن. که نباید به دیدن
مرگ آدم ها عادت کنیم! حتی اگر به اسم قانون باشه!
گاهی احساس خفگی میکنم که کاری جز حرف زدن از دستم بر نمیاد.که نمیتونم به
زنده موندن یه آدم کمک کنم. فکر میکنم امیدم به رسیدن روزهای
بهتر به اندازه ی امید همون آدم محکوم به اعدامه وقتی قدم های آخر زندگیش رو به
سمت چوبه ی دار ِ برافراشته شده از قرن ها جهالت بر میداره...
کاش هنوز به بی خبری قطره ای بودم
پاک از نم باری به کوهپایه ای!
نه در این اقیانوس کشاکش بیداد
سرگشته موج بی مایه ای...!*
*احمد شاملو