۱۳۸۹ بهمن ۱۱, دوشنبه


فكر نميكنم هرگز در اين دنيا موزيكي آرام بخش تر از صداي بارون وجود داشته باشه!

 و من به شبگردي كه توي خيابون ِ خلوت ِ شب داره زير بارون راه ميره حسادت ميكنم!


پ.ن)
  اين وبلاگ تا 30 بهمن  كه نويسنده ي خسته ش  كمي به آرامش برسه(اگر برسه!)

آپ نميشه.

۱۳۸۹ بهمن ۹, شنبه




چه قدر دلم ميخواد اين روزهاي آخر از اين سال ِ شوم زودتر بگذره و تموم شه.

بگذره تا شايد تموم شه همه كابوس هايي كه در بيداري ديديم.مي بينيم،فقط مي بينيم!

تموم شه تا دلم خوش بشه كه ميخوام كوله پشتي م رو بردارم و مثل هميشه چند تيكه

لباس و يه كتاب و پلير و بعد جاده.مثل هميشه سرم رو تكيه بدم به صندلي ماشين و

فقط آسمون رو نگاه كنم.چند روز بي خبر از همه جاي اين دنياي درهم و برهم .

دنيايي كه يه سمتش مردمي خوشبخت ((زندگي)) ميكنن.با آخر هفته هايي از جنس

سفر و شبهايي از جنس رقص و كلوب نايت و بي خبري و رهايي! و يه سمتش 

مردمي  كه دنياشون خلاصه شده در پليس ضد شورش و دستگيري و اعدام و 

تظاهرات و ...! كلن اين  خدايي كه ميگن هست همه چيز رو در اين دنيا به عدالت

تقسيم  كرده. باور كنيد همه چيزرو ،حتي آزادي!!!!


پ.ن)چند روزه كه صبح ها از صداي دعواي دو تا پرنده پشت پنجره بيدارم ميشم.

 كلي غذا براشون ريختم ولي بازم دعواشون ميشه .انگار توي دنياي اونا هم يكي 

هميشه ميخواد قدرت نمايي كنه و زور بگه!

۱۳۸۹ بهمن ۵, سه‌شنبه





اي شما كه در كجا و كي

بر اين زمين زيست مي كنيد

كم كنيدمان ملامت ار نشد سيب ِ آرزو نصيب ِ ما

روزگار ما، روزگار كژمدار ما

فصل رويش بهاري آنچنان نبود....

شفيعي كدكني



 پ.ن1) براي آيندگاني كه احتمالن به اين همه  انفعال مطلق ما دشنام خواهند داد!

پ.ن2) جهت اطلاع لينك ب.ا.ل.ا.ت.ر.ي.ن را   با ف.ي.ل.ت.ر ش.ك.ن گذاشتم.

امكان باز كردن سايت هاي ديگه رو هم داره.  قدمي باشد در راه دسترسي آسان تر

به اطلاعات!!! 

۱۳۸۹ بهمن ۳, یکشنبه



نگاه كردن كافي نيست،  مگر نگاه كردن با چشم هايي كه مي خواهند ببينند،

كه باور ميكنند آنچه را كه مي بينند...


پ.ن) نداره!!


۱۳۸۹ دی ۲۶, یکشنبه



فقط خواستم بگم يادمون نره  توي اين هواي سرد و برفي ،پشت پنجره

براي پرنده ها غذا بريزيم!


پ.ن) هرچند غير عقلاني باشه اما دلم ميخواد حرف قديمي ها رو باور كنم كه

پرنده ها هم دعا ميكنن آرزوهاي ما برآورده بشه.مثل آزادي...

۱۳۸۹ دی ۲۲, چهارشنبه



اين عكس  رو چندين بار در روز ميبينم.اصلا آوردم گذاشتم روي دستكتاپ  تا دائم جلوي 

چشمم باشه.نميدونم چي توي اين عكس هست كه منو ديوونه ميكنه! يه جور حس رهايي .

اما نه از جنس رهايي ِ پرواز.زميني تره انگار.نميدونم! مثل تصويري كه توي يه خواب

ميبيني.همه چيز كامل هست  اما فقط يه صحنه ش به يادت ميمونه!وقتي ديدمش اولين 

چيزي كه به  ذهنم اومد اين بود: رقصي چنين ميانه ي ميدانم آرزوست! 

آرزوهاي كوچيكي داريم كلن.مثل آرزوي باريدن برف ! يا  حتي شنيدن يه خبر خوب! 

روزها  خيلي سريع  ميگذرن.هميشه يه روز از تقويم عقب ميمونم. فكر ميكنم خسته م!

يعني مطمئنم . اما الان وقتش نيست.وقت توقف كردن ندارم.اگه الان توقف كنم  ممكنه ديگه

هيچوقت نتونم راه بيفتم! از غر زدن و تاسف خوردن براي آدم هاي نه چندان فهيم هم خسته

شدم.هي هر روز به خودم قول ميدم ديگه يه مدت سراغ بالاترين نرم و بيخيال  باشم اما 

 هر روز كم تر موفق ميشم! نميدونم اصطلاح خود آزاري دقيقا چي ميشه ولي من همونم الان!

ديروز بعد از مدت ها آشپزي كردم.يادم رفته بود چه آرامشي بهم ميده.واقعا حكم مديتيشن

داره براي من.تمام اون مدت ذهنم خالي شد از همه چيز و اين خيلي خوب بود! يه برنامه از

بي بي سي ديدم چند وقت پيش كه يه خانوم  كه به شيوه اي غيرمتعارف داشت زندگي ميكرد

ميگفت كه آدم هاي اين روزها قدرتي كه  در ((سادگي )) هست رو فراموش كردن.واقعا

درست ميگفت.كلن ما خيلي چيزها رو فراموش كرديم كه سادگي يكي از اونهاست!

دارم سعي ميكنم از چيزهاي ساده لذت ببرم.دلم  ميخواست بافتني كنم يه چيزي ببافم ولي

خوب وقت ندارم!

همچنان دلم ميخواد جاي يكي از آدم هاي اون عكس باشم، حالا الزاما نه نفر وسط!!



پ.ن) زين آتش نهفته كه در سينه ي من است

      خورشيد شعله اي است كه بر آسمان گرفت... 



۱۳۸۹ دی ۱۸, شنبه

معجزه کن 

 معجزه کن

که معجزه

تنها
دست کار توست

اگر دادگر باشی

که در این گستره

گرگان اند 
 
مشتاق بر دریدن بیدادگرانه ی

-آن که دریدن نمی تواند—

و دادگری 
 
معجزه ی نهایی ست




"شاملو"

۱۳۸۹ دی ۱۷, جمعه

دلم ميخواد اونقدر زنده بمونم كه ببينم آدم هايي كه اين

روزها به خاطر نفهميدنشون قلبم هر روز و هر روز فشرده

ميشه و بي فايده تلاش ميكنم آروم باشم و بي فايده تر وانمود

ميكنم كه بي خيالم، فهميدن همه ي اون چيزهايي كه به 

خاطرش خيلي چيزها فنا شد!


...وقتي به پيرامون تو چانه ها دمي از جنبش باز نمي مانند

بي آنكه از تمامي صداها، يك صدا آشناي تو باشد!

وقتي كه درد ها از حسادت هاي حقير بر نميگذرند

و پرسش ها همه در محور روده هاست!..


پ.ن-اختصاصي) راهي كه شروع كرديم رو تا آخر ادامه ميديم.

آزادي تنها درسي ست كه معلم نياز نداره. هنوز هم ميرحسين 

مثل روز اول و چه بسا بيشتر برام ارزشمنده. دلم نميخواد

سرنوشت تلخ مصدق و فاطمي  دوباره در تاريخ ايران تكرار بشه...






۱۳۸۹ دی ۱۴, سه‌شنبه

نه!

هرگز شب را باور نكردم

چرا كه در فراسوهاي دهليزش به اميد "دريچه اي"

دل خوش كرده بودم...







پ.ن) من به كي بگم دلم برف ميخواد؟ يه عالمه! اينقدر كه همه ي چيزاي زشت

زيرش گم شه!!


 پ.ن2) براي دل خودم:

siamo niente senza fantazia....

۱۳۸۹ بهمن ۱۱, دوشنبه


فكر نميكنم هرگز در اين دنيا موزيكي آرام بخش تر از صداي بارون وجود داشته باشه!

 و من به شبگردي كه توي خيابون ِ خلوت ِ شب داره زير بارون راه ميره حسادت ميكنم!


پ.ن)
  اين وبلاگ تا 30 بهمن  كه نويسنده ي خسته ش  كمي به آرامش برسه(اگر برسه!)

آپ نميشه.

۱۳۸۹ بهمن ۹, شنبه




چه قدر دلم ميخواد اين روزهاي آخر از اين سال ِ شوم زودتر بگذره و تموم شه.

بگذره تا شايد تموم شه همه كابوس هايي كه در بيداري ديديم.مي بينيم،فقط مي بينيم!

تموم شه تا دلم خوش بشه كه ميخوام كوله پشتي م رو بردارم و مثل هميشه چند تيكه

لباس و يه كتاب و پلير و بعد جاده.مثل هميشه سرم رو تكيه بدم به صندلي ماشين و

فقط آسمون رو نگاه كنم.چند روز بي خبر از همه جاي اين دنياي درهم و برهم .

دنيايي كه يه سمتش مردمي خوشبخت ((زندگي)) ميكنن.با آخر هفته هايي از جنس

سفر و شبهايي از جنس رقص و كلوب نايت و بي خبري و رهايي! و يه سمتش 

مردمي  كه دنياشون خلاصه شده در پليس ضد شورش و دستگيري و اعدام و 

تظاهرات و ...! كلن اين  خدايي كه ميگن هست همه چيز رو در اين دنيا به عدالت

تقسيم  كرده. باور كنيد همه چيزرو ،حتي آزادي!!!!


پ.ن)چند روزه كه صبح ها از صداي دعواي دو تا پرنده پشت پنجره بيدارم ميشم.

 كلي غذا براشون ريختم ولي بازم دعواشون ميشه .انگار توي دنياي اونا هم يكي 

هميشه ميخواد قدرت نمايي كنه و زور بگه!

۱۳۸۹ بهمن ۵, سه‌شنبه





اي شما كه در كجا و كي

بر اين زمين زيست مي كنيد

كم كنيدمان ملامت ار نشد سيب ِ آرزو نصيب ِ ما

روزگار ما، روزگار كژمدار ما

فصل رويش بهاري آنچنان نبود....

شفيعي كدكني



 پ.ن1) براي آيندگاني كه احتمالن به اين همه  انفعال مطلق ما دشنام خواهند داد!

پ.ن2) جهت اطلاع لينك ب.ا.ل.ا.ت.ر.ي.ن را   با ف.ي.ل.ت.ر ش.ك.ن گذاشتم.

امكان باز كردن سايت هاي ديگه رو هم داره.  قدمي باشد در راه دسترسي آسان تر

به اطلاعات!!! 

۱۳۸۹ بهمن ۳, یکشنبه



نگاه كردن كافي نيست،  مگر نگاه كردن با چشم هايي كه مي خواهند ببينند،

كه باور ميكنند آنچه را كه مي بينند...


پ.ن) نداره!!


۱۳۸۹ دی ۲۶, یکشنبه



فقط خواستم بگم يادمون نره  توي اين هواي سرد و برفي ،پشت پنجره

براي پرنده ها غذا بريزيم!


پ.ن) هرچند غير عقلاني باشه اما دلم ميخواد حرف قديمي ها رو باور كنم كه

پرنده ها هم دعا ميكنن آرزوهاي ما برآورده بشه.مثل آزادي...

۱۳۸۹ دی ۲۲, چهارشنبه



اين عكس  رو چندين بار در روز ميبينم.اصلا آوردم گذاشتم روي دستكتاپ  تا دائم جلوي 

چشمم باشه.نميدونم چي توي اين عكس هست كه منو ديوونه ميكنه! يه جور حس رهايي .

اما نه از جنس رهايي ِ پرواز.زميني تره انگار.نميدونم! مثل تصويري كه توي يه خواب

ميبيني.همه چيز كامل هست  اما فقط يه صحنه ش به يادت ميمونه!وقتي ديدمش اولين 

چيزي كه به  ذهنم اومد اين بود: رقصي چنين ميانه ي ميدانم آرزوست! 

آرزوهاي كوچيكي داريم كلن.مثل آرزوي باريدن برف ! يا  حتي شنيدن يه خبر خوب! 

روزها  خيلي سريع  ميگذرن.هميشه يه روز از تقويم عقب ميمونم. فكر ميكنم خسته م!

يعني مطمئنم . اما الان وقتش نيست.وقت توقف كردن ندارم.اگه الان توقف كنم  ممكنه ديگه

هيچوقت نتونم راه بيفتم! از غر زدن و تاسف خوردن براي آدم هاي نه چندان فهيم هم خسته

شدم.هي هر روز به خودم قول ميدم ديگه يه مدت سراغ بالاترين نرم و بيخيال  باشم اما 

 هر روز كم تر موفق ميشم! نميدونم اصطلاح خود آزاري دقيقا چي ميشه ولي من همونم الان!

ديروز بعد از مدت ها آشپزي كردم.يادم رفته بود چه آرامشي بهم ميده.واقعا حكم مديتيشن

داره براي من.تمام اون مدت ذهنم خالي شد از همه چيز و اين خيلي خوب بود! يه برنامه از

بي بي سي ديدم چند وقت پيش كه يه خانوم  كه به شيوه اي غيرمتعارف داشت زندگي ميكرد

ميگفت كه آدم هاي اين روزها قدرتي كه  در ((سادگي )) هست رو فراموش كردن.واقعا

درست ميگفت.كلن ما خيلي چيزها رو فراموش كرديم كه سادگي يكي از اونهاست!

دارم سعي ميكنم از چيزهاي ساده لذت ببرم.دلم  ميخواست بافتني كنم يه چيزي ببافم ولي

خوب وقت ندارم!

همچنان دلم ميخواد جاي يكي از آدم هاي اون عكس باشم، حالا الزاما نه نفر وسط!!



پ.ن) زين آتش نهفته كه در سينه ي من است

      خورشيد شعله اي است كه بر آسمان گرفت... 



۱۳۸۹ دی ۱۸, شنبه

معجزه کن 

 معجزه کن

که معجزه

تنها
دست کار توست

اگر دادگر باشی

که در این گستره

گرگان اند 
 
مشتاق بر دریدن بیدادگرانه ی

-آن که دریدن نمی تواند—

و دادگری 
 
معجزه ی نهایی ست




"شاملو"

۱۳۸۹ دی ۱۷, جمعه

دلم ميخواد اونقدر زنده بمونم كه ببينم آدم هايي كه اين

روزها به خاطر نفهميدنشون قلبم هر روز و هر روز فشرده

ميشه و بي فايده تلاش ميكنم آروم باشم و بي فايده تر وانمود

ميكنم كه بي خيالم، فهميدن همه ي اون چيزهايي كه به 

خاطرش خيلي چيزها فنا شد!


...وقتي به پيرامون تو چانه ها دمي از جنبش باز نمي مانند

بي آنكه از تمامي صداها، يك صدا آشناي تو باشد!

وقتي كه درد ها از حسادت هاي حقير بر نميگذرند

و پرسش ها همه در محور روده هاست!..


پ.ن-اختصاصي) راهي كه شروع كرديم رو تا آخر ادامه ميديم.

آزادي تنها درسي ست كه معلم نياز نداره. هنوز هم ميرحسين 

مثل روز اول و چه بسا بيشتر برام ارزشمنده. دلم نميخواد

سرنوشت تلخ مصدق و فاطمي  دوباره در تاريخ ايران تكرار بشه...






۱۳۸۹ دی ۱۴, سه‌شنبه

نه!

هرگز شب را باور نكردم

چرا كه در فراسوهاي دهليزش به اميد "دريچه اي"

دل خوش كرده بودم...







پ.ن) من به كي بگم دلم برف ميخواد؟ يه عالمه! اينقدر كه همه ي چيزاي زشت

زيرش گم شه!!


 پ.ن2) براي دل خودم:

siamo niente senza fantazia....