۱۳۸۹ بهمن ۳, یکشنبه



نگاه كردن كافي نيست،  مگر نگاه كردن با چشم هايي كه مي خواهند ببينند،

كه باور ميكنند آنچه را كه مي بينند...


پ.ن) نداره!!


۷ نظر:

مژده گفت...

برای او که باید باشد و نیست....

بهرام گفت...

من روي مسئله نيگاه كردن خيلي حساسم ..
خودش يه مكتب داره واسه خودش ..

م.ز گفت...

پ.ن:
ادامه دارد

بادبادکباز گفت...

سلام

بله.......ای بسا چشمها که نگاه میکنن ولی چیزیو نمیبینن یا نمیخان ببینن!

مژده گفت...

ممنون میشم اسم وبم رو تغییر بدی.

گلي گفت...

اون وقتا كه بچه بودم، نگاه مي كردم به دنيا، برام قشنگ بود و رويايي...
اما بعد دنيا تكراري شد... بعدترش، شد فقط خيابونايي كه منو مي رسوند به مدرسه و از مدرسه به خونه...
اون چشم ها كه بايد مي ديد، همون وقت ها مُرد. بعد حرف هام تو دلم مردن، و بعد روحم مُرد.
حالا من يه جسم بي روحم كه به جاي ديدن اين همه اتفاق كه داره مي افته، فقط به فكر اينم كه برم به كارم برسم و برگردم...يه مُرده ي متحرك... بي شور ِ زندگي...

حوریا گفت...

کاش عظمت در نگاه تو باشد نه به آنچه می نگری!!

۱۳۸۹ بهمن ۳, یکشنبه



نگاه كردن كافي نيست،  مگر نگاه كردن با چشم هايي كه مي خواهند ببينند،

كه باور ميكنند آنچه را كه مي بينند...


پ.ن) نداره!!


۷ نظر:

مژده گفت...

برای او که باید باشد و نیست....

بهرام گفت...

من روي مسئله نيگاه كردن خيلي حساسم ..
خودش يه مكتب داره واسه خودش ..

م.ز گفت...

پ.ن:
ادامه دارد

بادبادکباز گفت...

سلام

بله.......ای بسا چشمها که نگاه میکنن ولی چیزیو نمیبینن یا نمیخان ببینن!

مژده گفت...

ممنون میشم اسم وبم رو تغییر بدی.

گلي گفت...

اون وقتا كه بچه بودم، نگاه مي كردم به دنيا، برام قشنگ بود و رويايي...
اما بعد دنيا تكراري شد... بعدترش، شد فقط خيابونايي كه منو مي رسوند به مدرسه و از مدرسه به خونه...
اون چشم ها كه بايد مي ديد، همون وقت ها مُرد. بعد حرف هام تو دلم مردن، و بعد روحم مُرد.
حالا من يه جسم بي روحم كه به جاي ديدن اين همه اتفاق كه داره مي افته، فقط به فكر اينم كه برم به كارم برسم و برگردم...يه مُرده ي متحرك... بي شور ِ زندگي...

حوریا گفت...

کاش عظمت در نگاه تو باشد نه به آنچه می نگری!!