رو چک کنم ببینم خبر جدیدی هست یا نه؟خبر ِ جدید بود.گرچه تیتر تکراری بود اما اینبار
قربانی ها جدید بودن. جلوی مونیتور خشکم زد.سرم گیج رفت و اصلا یه لحظه نفهمیدم کجا هستم.
وقتی عکساشون رو دیدم بدتر شدم.خیلی جوون بودن,خیلی!نمیدونم با این اوضاع بازم جایی برای
تبریک تولد باقی میمونه یا نه؟
البته باید بگم به لطف بلاگفای محترم که در راستای آزادی اندیشه و بیان وبلاگ قبلیم رو نیست
و نابود کرد تاریخ دقیق اولین پست یادم نیست.ولی مطمئنم که توی همین روزا بود که بعد از
خلاص شدن از امتحان ها و در تعطیلات ِ بین ِ ترم تصمیم گرفتم وبلاگ داشته باشم.
احساس کردم یه جایی باید حرف بزنم.میدونم که مسیر وبلاگم توی این مدت تغییر کرده.
به خصوص بعد از اون جریاناتی که همه میدونن چیه و نیازی به گفتنش نیست لحن و محتوای
مطالب تغییر کرد که باید بگم خیلی اختیاری نیست و نا خودآگاهه.بعضی وقتا آدم اگه یه حرف هایی
رو نزنه خفه میشه!توی این مدت دوستای خیلی خیلی خوبی پیدا کردم که بدون اغراق باید بگم
وابستگیم به شما بیشتر از دوستای دنیای واقعیم شده.چیزای زیادی هم یاد گرفتم که برام ارزشمنده
.دوست دارم بهم بگین که بهتره چه کارایی انجام بدم و یا چه چیزایی رو دوست ندارین که
اصلاحش کنم. بدون تعارف بگین لطفا.امیدوارم موندنم اینجا پایدار بمونه ودوستی هامون همینطور
صادقانه و قشنگ.از همتون به خاطر حضور و همراهی تون یه دنیا ممنونم.
دوستتون دارم و امیدوارم سال دیگه تولد اینجا رو در شرایط بهتری جشن بگیریم.
نبود نقش دو عالم که رنگ الفت بود
زمانه طرح محبت نه این زمان انداخت...
و این شعر زیبا از هوشنگ ابتهاج تقدیم به روح سبز دو یار دبستانی که امروز صبح رفتند
تا نغمه ی آزادی را در آسمان ها بخوانند,برای آرش بیست ساله و همه ی آرزوهای سبز
و قشنگش,برای خواهرزاده اش که به دنیا نیامده از رنج ها و غصه های مادرش ,نیستی
را به هستی در این برزخ ترجیح داد:
خبر کوتاه بود : - " اعدام شان کردند "
خروش ِ دخترک برخاست
لبش لرزید دو چشم ِ خسته اش از اشک پر شد گریه را سر داد ...
و من با کوششی پر درد اشکم را نهان کردم - چرا اعدامشان کردند ؟
می پرسد ز من با چشم ِ اشک آلود چرا اعدام شان کردند ؟ -
عزیزم دخترم !آنجا ، شگفت انگیز دنیایی ست :
دروغ و دشمتی فرمانروایی می کند آنجا طلا ، این کیمیای خون ِ انسان ها
خدایی می کند
آنجا شگفت انگیز دنیایی که همچون قرن های دور
هنوز از ننگ ِ آزار ِ سیاهان دامن آلوده ست
در آنجا حق و انسان حرف هایی پوچ و بیوده ست
در آنجا رهزنی ، آدمکشی ، خونریزی آزاد است
و دست و پای آزادی ست در زنجیر
عزیزم دخترم !آنان برای دشمنی با من برای دشمنی با تو
برای دشمنی با راستی اعدام شان کردند و هنگامی که یاران
با سرود ِ زندگی بر لب به سوی مرگ می رفتند امیدی آشنا
می زد چو گل در چشم شان لبخند به شوق ِ زندگی آواز می خواندند
و تا پایان به راه ِ روشن ِ خود با وفا ماندند
عزیزم !پاک کن از چهره اشکت را ز جا برخیز !تو در من زنده ای ،
من در تو ، ما هرگز نمی میریم
من و تو با هزاران ِ دیگر این راه را دنبال می گیریم
از آن ِ ماست پیروزی
از آن ِ ماست فردا با همه شادی و بهروزی
عزیزم !کار ِ دنیا رو به آبادی ست و هر لاله که از خون ِ شهیدان می دمد امروز
نوید ِ روز ِ آزادی ست....