۱۳۸۹ مهر ۳, شنبه

چند روز پیش برنامه ای از بی بی سی دیدم که به شدت تاثیر گذار و تفکر برانگیز بود.همه از

 خلاقیت مردی به نام کریستین بولتانسکی.که فرانسوی ها میگویند یکی از بزرگترین هنرمندان

 زنده ی دنیاست و به نظر من هم اغراق نیست.اولین صحنه ،کوهی از لباس های کهنه ی

 انباشته شده بود با دستی بزرگ و آهنین بر فرازش که چند لحظه یکبارمقداری لباس را

بلند میکرد.


خودش میگفت این کار

 درباره ی دست خدا یا تقدیر است.اینکه چرا شما زنده می مانید و دوست شما می میرد و

اینکه چه طور فهم همه چیز نا ممکن است. و چرا هاییتی؟ اینکه مردم می گویند چرا خدا

اینقدر بد است؟ اما بولتانسکی میگفت یکی از جواب ها اینست که خدا اصلا بد نیست.بلکه

 خدا کاری به کار ما ندارد .خدا ما را نمی بیند! در حقیقت این چیدمان میخواست همین را

بگوید.دست خدا یا تقدیر یا هرچیزی که ما اسمش را تعیین میکنیم می آید و تعدادی را می برد

 بدون اینکه آن ها را از قبل دست چین کرده باشد یا سرگذشت تک تک آنها را مرور کرده باشد.

درست مثل همان دست آهنین که لباس ها را بدون اینکه ببیند بر میداشت.این قانون است که

 تعدادی در هر مرحله بروند حالا با هر سرگذشتی.



راستش تصور اینکه ممکن است خدا واقعا ما را نبیند خیلی هم بد نبود! حداقل برای من.شاید

 اینطور توجیه خیلی از مسائل راحت تر شود. چیدمان خلاقانه ی دیگر لباسهایی بود که با

فاصله در کف زمین پراکنده شده بودند.همه متعلق به کسانی که یک روز بودند و حالا نیستند.


بولتانسکی میگفت به نظر او لباس یک

نفر مثل عکس اوست.یک وقت کسی بوده و الان دیگر نیست.شی ئی باقی مانده.به کسی

 مربوط است که دیگر نیست.مثل اسم یک نفر یا ضربان قلبش.و اینکه چه طور در تمام

عمر سعی کرده خاطرات کوچک از آدم ها را نگه دارد و همیشه هم شکست خورده.شما

می توانید عکس یک شخص را نگه دارید ،ضربان قلبش را، و البته همینطور لباسش را

اما نمی توانید آن آدم را نگه دارید...



پ.ن1)شاید توصیف من به اندازه ی دیدن آن صحنه ها تاثیر گذار نباشد اما اگرتوانستید ببینید

 حتما!

پ.ن2)دلم خواست ما هم یک بولتانسکی داشتیم یا من در پاریس بودم!

۱۴ نظر:

گلي گفت...

كاش خدا اين قدر بي رحم نبود...
كاش اصلا آدما رو نمي آفريد كه بعد بخواد از هم جداشون كنه...
مردن، به خودي ِ خود ترسناك نيست. اون چيزي كه ترسناكه اينه كه فكر ميكني تو ، توي اين دنيا تنهايي و اون توي اون دنيا...
دلت مي خواد كه اين جا يا اون جا، با اون باشي، با هم باشين...

حوریا گفت...

باید به خودمون بیایم..
خدا یا"خد.ا"

گلي گفت...

دستكشي هست كه هنوز نگه ش داشتم...
بوي اون وقتا رو داره...

مهسا گفت...

گلی: خیلی خوبه که چیزی داری من افسوس میخورم برای لباس هایی که باید بر میداشتم...

بادبادکباز گفت...

سلام
احوال شریف؟

من به خدای نفهم اعتقادی ندارم. اعتقاد به فهیمش سخته چه برسه نفهم هم باشه!

اگه کسی مثل ایشون داشتیم که مطمئنم آدمای عظیمی در همین ایران وجود دارن قاعدتامورد تمسخر دیگرون قرار میگرفتن و میگیرن. کسی همین کارو بکنه فک میکنه عکس العمل ما چیه؟

رهگذر زمان گفت...

معرکه بود و فکر میکنم آدم رو شدید به فکر فرو میبرد برای من اون سکوت عظیمی که فضاش داشت خیلی جالب تر بود و اینکه مدرم رو فقط به نگاه کردن وادار میکرد. مرسی گلم.

گلي گفت...

مي دونم مهسا، اين جور وقتا اطرافيان سعي مي كنن همه ي خاطرات اون عزيز رو ازت دور كنن تا غصه نخوري...

kiyan گفت...

salam azizam
kheyli khoshhalam kardi ke omadiii
nemidonam chera filteresh kardan
bayad site uploadamo avaz koonam
bazam mer30
felan

سلمان (اتابک آریامهر) گفت...

درود مهسا جان
حرفی را زده که راحت می شود به همین نتیجه رسید.در نظر من هم خدا کاره ای نیست.در این زندگی بعضی ها می روند و بعضی ها بعد تر یا قبل تر از آنها.به همین سادگی.به سادگی یک دست آهنین...
بدرود

كاوه گفت...

سلام

چه جالب. منم اين برنامه رو ديدم. قشنگ و تاثير گذار بود.

ممنون كه هميشه به من سر ميزني و پيگيري و شرمنده از اينكه من خيلي كمتر اينجا ميام. اينو به حساب گرفتاري هاي زياد من بذار.

برات آرزوي موفقيت دارم

بادبادکباز گفت...

سلام

آپ لطفا

سلمان (اتابک آریامهر) گفت...

با درود
به روزم.
منتظر حضور گرمت

بادبادکباز گفت...

بشکن سکوت رو!

اوشا گفت...

راستش امروز منهم آن برنامه اتفاقی از بی بی سی دیدم و خیلی از حرفهای این مرد خوشم آمد ولی فکر می کنم داشتن بولتانسکی برای ایران خیلی زود است بهتر شما به فکر رفتن به پاریس باشید !

۱۳۸۹ مهر ۳, شنبه

چند روز پیش برنامه ای از بی بی سی دیدم که به شدت تاثیر گذار و تفکر برانگیز بود.همه از

 خلاقیت مردی به نام کریستین بولتانسکی.که فرانسوی ها میگویند یکی از بزرگترین هنرمندان

 زنده ی دنیاست و به نظر من هم اغراق نیست.اولین صحنه ،کوهی از لباس های کهنه ی

 انباشته شده بود با دستی بزرگ و آهنین بر فرازش که چند لحظه یکبارمقداری لباس را

بلند میکرد.


خودش میگفت این کار

 درباره ی دست خدا یا تقدیر است.اینکه چرا شما زنده می مانید و دوست شما می میرد و

اینکه چه طور فهم همه چیز نا ممکن است. و چرا هاییتی؟ اینکه مردم می گویند چرا خدا

اینقدر بد است؟ اما بولتانسکی میگفت یکی از جواب ها اینست که خدا اصلا بد نیست.بلکه

 خدا کاری به کار ما ندارد .خدا ما را نمی بیند! در حقیقت این چیدمان میخواست همین را

بگوید.دست خدا یا تقدیر یا هرچیزی که ما اسمش را تعیین میکنیم می آید و تعدادی را می برد

 بدون اینکه آن ها را از قبل دست چین کرده باشد یا سرگذشت تک تک آنها را مرور کرده باشد.

درست مثل همان دست آهنین که لباس ها را بدون اینکه ببیند بر میداشت.این قانون است که

 تعدادی در هر مرحله بروند حالا با هر سرگذشتی.



راستش تصور اینکه ممکن است خدا واقعا ما را نبیند خیلی هم بد نبود! حداقل برای من.شاید

 اینطور توجیه خیلی از مسائل راحت تر شود. چیدمان خلاقانه ی دیگر لباسهایی بود که با

فاصله در کف زمین پراکنده شده بودند.همه متعلق به کسانی که یک روز بودند و حالا نیستند.


بولتانسکی میگفت به نظر او لباس یک

نفر مثل عکس اوست.یک وقت کسی بوده و الان دیگر نیست.شی ئی باقی مانده.به کسی

 مربوط است که دیگر نیست.مثل اسم یک نفر یا ضربان قلبش.و اینکه چه طور در تمام

عمر سعی کرده خاطرات کوچک از آدم ها را نگه دارد و همیشه هم شکست خورده.شما

می توانید عکس یک شخص را نگه دارید ،ضربان قلبش را، و البته همینطور لباسش را

اما نمی توانید آن آدم را نگه دارید...



پ.ن1)شاید توصیف من به اندازه ی دیدن آن صحنه ها تاثیر گذار نباشد اما اگرتوانستید ببینید

 حتما!

پ.ن2)دلم خواست ما هم یک بولتانسکی داشتیم یا من در پاریس بودم!

۱۴ نظر:

گلي گفت...

كاش خدا اين قدر بي رحم نبود...
كاش اصلا آدما رو نمي آفريد كه بعد بخواد از هم جداشون كنه...
مردن، به خودي ِ خود ترسناك نيست. اون چيزي كه ترسناكه اينه كه فكر ميكني تو ، توي اين دنيا تنهايي و اون توي اون دنيا...
دلت مي خواد كه اين جا يا اون جا، با اون باشي، با هم باشين...

حوریا گفت...

باید به خودمون بیایم..
خدا یا"خد.ا"

گلي گفت...

دستكشي هست كه هنوز نگه ش داشتم...
بوي اون وقتا رو داره...

مهسا گفت...

گلی: خیلی خوبه که چیزی داری من افسوس میخورم برای لباس هایی که باید بر میداشتم...

بادبادکباز گفت...

سلام
احوال شریف؟

من به خدای نفهم اعتقادی ندارم. اعتقاد به فهیمش سخته چه برسه نفهم هم باشه!

اگه کسی مثل ایشون داشتیم که مطمئنم آدمای عظیمی در همین ایران وجود دارن قاعدتامورد تمسخر دیگرون قرار میگرفتن و میگیرن. کسی همین کارو بکنه فک میکنه عکس العمل ما چیه؟

رهگذر زمان گفت...

معرکه بود و فکر میکنم آدم رو شدید به فکر فرو میبرد برای من اون سکوت عظیمی که فضاش داشت خیلی جالب تر بود و اینکه مدرم رو فقط به نگاه کردن وادار میکرد. مرسی گلم.

گلي گفت...

مي دونم مهسا، اين جور وقتا اطرافيان سعي مي كنن همه ي خاطرات اون عزيز رو ازت دور كنن تا غصه نخوري...

kiyan گفت...

salam azizam
kheyli khoshhalam kardi ke omadiii
nemidonam chera filteresh kardan
bayad site uploadamo avaz koonam
bazam mer30
felan

سلمان (اتابک آریامهر) گفت...

درود مهسا جان
حرفی را زده که راحت می شود به همین نتیجه رسید.در نظر من هم خدا کاره ای نیست.در این زندگی بعضی ها می روند و بعضی ها بعد تر یا قبل تر از آنها.به همین سادگی.به سادگی یک دست آهنین...
بدرود

كاوه گفت...

سلام

چه جالب. منم اين برنامه رو ديدم. قشنگ و تاثير گذار بود.

ممنون كه هميشه به من سر ميزني و پيگيري و شرمنده از اينكه من خيلي كمتر اينجا ميام. اينو به حساب گرفتاري هاي زياد من بذار.

برات آرزوي موفقيت دارم

بادبادکباز گفت...

سلام

آپ لطفا

سلمان (اتابک آریامهر) گفت...

با درود
به روزم.
منتظر حضور گرمت

بادبادکباز گفت...

بشکن سکوت رو!

اوشا گفت...

راستش امروز منهم آن برنامه اتفاقی از بی بی سی دیدم و خیلی از حرفهای این مرد خوشم آمد ولی فکر می کنم داشتن بولتانسکی برای ایران خیلی زود است بهتر شما به فکر رفتن به پاریس باشید !