۱۳۸۹ شهریور ۲۶, جمعه

موش گفت:

- افسوس!. دنيا روز به روز تنگ تر مي شود. سابق جهان چنان دنگال بود كه ترسم مي گرفت.

 دويدوم و دويدم تا دست آخر هنگامي كه ديدم از هر نقطه ي افق ديوار هايي سر به آسمان

مي كشند آسوده خاطر شدم. اما اين ديوار هاي بلند با چنان سرعتي به هم نزديك مي شوند

 كه من از هم اكنون خودم را در آخرِ خط مي بينم و تله اي كه بايد در آن افتم پيش چشمم است.


- چاره ات در اين است كه جهتت را عوض كني.


گربه در حالي كه او را مي دريد چنين گفت!


(فرانتس کافکا)



پ.ن)یکی از بهترین دوستانم هم مهاجرت کرد و رفت به سرزمین آرزوهایش.

ای کاش جسارت رفتن داشتم.ای کاش وابستگی ها کم تر میشد...


۷ نظر:

حوریا گفت...

گاهی جهتتم عوض کنی هیچ اتفاقی نمیوفته.....

رهگذر زمان گفت...

خیلی دلم گرفته چون الان خبری رو شنیدم که روحم رو دگرگون کرد. امیدوارم دوستت سلامت باشه مهسای عزیزم. اره باید از دلبستگی ها کم کرد.

بادبادکباز گفت...

سلام

کجا میخای بری؟

منم گاهی به رفتن فکر میکنم و توصیه میشم!

ولی فعلا و حالا حالا ها هستیم تا: ایرا ن آزاد! ایشالله

گلي گفت...

آخي... موش كوچولو خودشو كنج ديوار گير انداخته بود.
بله اگه جهتشو عوض مي كرد مي تونست فرار كنه، اون جا كه ديوارها از هم دور مي شن.. اما مشكل اينه كه هميشه فرصت اين نيست كه جهت رو عوض كنيم...
دلم برات تنگ شده بود مهسا.

گلي گفت...

يادم افتاد نوشته بودي ممكنه بري..
نري مهسا..
به قول بادبادكباز باش تا صبح آزادي...
بايد باهم ببينيمش، نه در تنهايي.

بادبادکباز گفت...

سلام


بلاگمو آپدیتیدم.

سلمان(اتابک آریامهر) گفت...

درود مهسای عزیز
فرانتس کافکا را دوست داشته همیشه و می گویند صادق هدایت نازنین و کافکا به نوعی همزادند شاید باید به این دو مرا هم اضافه کرد.!
هر بار که جهت را هم عوض کنی باز دیواری جلویت افراشته می شود...

۱۳۸۹ شهریور ۲۶, جمعه

موش گفت:

- افسوس!. دنيا روز به روز تنگ تر مي شود. سابق جهان چنان دنگال بود كه ترسم مي گرفت.

 دويدوم و دويدم تا دست آخر هنگامي كه ديدم از هر نقطه ي افق ديوار هايي سر به آسمان

مي كشند آسوده خاطر شدم. اما اين ديوار هاي بلند با چنان سرعتي به هم نزديك مي شوند

 كه من از هم اكنون خودم را در آخرِ خط مي بينم و تله اي كه بايد در آن افتم پيش چشمم است.


- چاره ات در اين است كه جهتت را عوض كني.


گربه در حالي كه او را مي دريد چنين گفت!


(فرانتس کافکا)



پ.ن)یکی از بهترین دوستانم هم مهاجرت کرد و رفت به سرزمین آرزوهایش.

ای کاش جسارت رفتن داشتم.ای کاش وابستگی ها کم تر میشد...


۷ نظر:

حوریا گفت...

گاهی جهتتم عوض کنی هیچ اتفاقی نمیوفته.....

رهگذر زمان گفت...

خیلی دلم گرفته چون الان خبری رو شنیدم که روحم رو دگرگون کرد. امیدوارم دوستت سلامت باشه مهسای عزیزم. اره باید از دلبستگی ها کم کرد.

بادبادکباز گفت...

سلام

کجا میخای بری؟

منم گاهی به رفتن فکر میکنم و توصیه میشم!

ولی فعلا و حالا حالا ها هستیم تا: ایرا ن آزاد! ایشالله

گلي گفت...

آخي... موش كوچولو خودشو كنج ديوار گير انداخته بود.
بله اگه جهتشو عوض مي كرد مي تونست فرار كنه، اون جا كه ديوارها از هم دور مي شن.. اما مشكل اينه كه هميشه فرصت اين نيست كه جهت رو عوض كنيم...
دلم برات تنگ شده بود مهسا.

گلي گفت...

يادم افتاد نوشته بودي ممكنه بري..
نري مهسا..
به قول بادبادكباز باش تا صبح آزادي...
بايد باهم ببينيمش، نه در تنهايي.

بادبادکباز گفت...

سلام


بلاگمو آپدیتیدم.

سلمان(اتابک آریامهر) گفت...

درود مهسای عزیز
فرانتس کافکا را دوست داشته همیشه و می گویند صادق هدایت نازنین و کافکا به نوعی همزادند شاید باید به این دو مرا هم اضافه کرد.!
هر بار که جهت را هم عوض کنی باز دیواری جلویت افراشته می شود...