۱۳۹۰ تیر ۹, پنجشنبه

منطقی بودن هنر میخواهد،پذیرفتن حقایق هم همینطور!

غرق نشدن در رویا و با واقعیت زندگی کردن هم هنر است،هنری

که من هیچوقت یا حداقل در اکثر روزهای زندگی نداشتم!همیشه

کفه ی ترازوی احساسم بر عقل و منطق غلبه داشته و این درد بزرگیست.

درد بزرگیست وقتی از کنار واقعیت زندگی ات که مثل روز روشن است،

بگذری،خیلی راحت هم بگذری.فقط یک نیم نگاه بهش بیندازی

که بعدها نگی ندیدم،اما مثل کورها رد بشوی و بروی و همچنان در خیال

آنچه که نیست زندگی کنی.گرچه گاهی فکر میکنم تقصیری هم ندارم خیلی،

وقتی واقعیت را حداقل حالا نمیتوانم تغییر بدهم،پس بهتر است که کور باشم!

من ِ این روزها یک آدم به شدت احساسی و بی منطق شده،خیلی احساسی!








پ.ن)همه ی اینها را مینویسم که بعدا اگر عاقل شدم،یادم باشد از چه روزهایی


این فکر ِ مشوش را گذر داده ام!










۱۳۹۰ خرداد ۱۹, پنجشنبه

وقتی حرف روی دل آدم می ماند، هر روز بیشتر و بیشتر میشود

و بعد یکهو میبینی یک دنیا حرفِ نگفته، شد.اینقدر زیاد شده و حتی

غیرواقعی که حتی قابل توضیح دادن نیست. از یک جایی شروع شد 

که یک چیزی توی دلت ماند و تو نگفتی و خواستی فراموش کنی


مثلا و خودت را به یک راه دیگری زدی و اصلن خواستی وانمود کنی

برای خودت، که اهمیتی ندارد.اما داشت.آنقدر زیاد اهمیت داشت که 

هرروز در ناخودآگاهت حتی ،بهش فکر کردی و تفسیرش کردی و

تصورش کردی با حالت های مختلف.بعد کم کم  تو میبینی درون

خودت بین یک عالم تصور های درست و غلط  فرو رفتی.خیالاتِ

شیرینی که یک روزِ نه خیلی دور آرزویی بود قابل ِ رسیدن ،

حالا جلوی چشمانت دور و دورتر شده و همه ی اینها به خاطر

"نگفتن" بود. به خاطر همیشه دیر رسیدن بود...



پ.ن1) به قول یک دوست:هرگز نباید اجازه داد رنج کشیدنت

طولانی گردد،اینطور همه چیز در دل آدم می میرد نم نم...



پ.ن2 ) گاهی آدم یک نفر را لازم داد که سوال نپرسد،همه چیز

را از قبل میداند، درک میکند و توضیحی بابتش نمیخواهد.بعد تو 

حرف بزنی و اوفقط گوش کند و سکوت کند تا تو باور کنی که 

حق داری!








۱۳۹۰ خرداد ۱۲, پنجشنبه

اگر واقعا "حقیقتی" وجود نداشته باشه،اگر پشت این همه دلیل برای


"انسانیت" حقیقتی نباشه،آدم های خوب ِ این دنیا چه قدر ضرر میکنن!






پ.ن) دارم به بد بودن فکر میکنم،به این همه پاداشی که "بدی" داره، این 

همه پاداشی که دروغ و فریب و دورویی  و بدجنسی داره،شاید در روند

زندگی م  تغییراتی بدم!!!!!!!!!!!!!!!

گرچه ذات آدم ها خیلی لجبازه.....

۱۳۹۰ تیر ۹, پنجشنبه

منطقی بودن هنر میخواهد،پذیرفتن حقایق هم همینطور!

غرق نشدن در رویا و با واقعیت زندگی کردن هم هنر است،هنری

که من هیچوقت یا حداقل در اکثر روزهای زندگی نداشتم!همیشه

کفه ی ترازوی احساسم بر عقل و منطق غلبه داشته و این درد بزرگیست.

درد بزرگیست وقتی از کنار واقعیت زندگی ات که مثل روز روشن است،

بگذری،خیلی راحت هم بگذری.فقط یک نیم نگاه بهش بیندازی

که بعدها نگی ندیدم،اما مثل کورها رد بشوی و بروی و همچنان در خیال

آنچه که نیست زندگی کنی.گرچه گاهی فکر میکنم تقصیری هم ندارم خیلی،

وقتی واقعیت را حداقل حالا نمیتوانم تغییر بدهم،پس بهتر است که کور باشم!

من ِ این روزها یک آدم به شدت احساسی و بی منطق شده،خیلی احساسی!








پ.ن)همه ی اینها را مینویسم که بعدا اگر عاقل شدم،یادم باشد از چه روزهایی


این فکر ِ مشوش را گذر داده ام!










۱۳۹۰ خرداد ۱۹, پنجشنبه

وقتی حرف روی دل آدم می ماند، هر روز بیشتر و بیشتر میشود

و بعد یکهو میبینی یک دنیا حرفِ نگفته، شد.اینقدر زیاد شده و حتی

غیرواقعی که حتی قابل توضیح دادن نیست. از یک جایی شروع شد 

که یک چیزی توی دلت ماند و تو نگفتی و خواستی فراموش کنی


مثلا و خودت را به یک راه دیگری زدی و اصلن خواستی وانمود کنی

برای خودت، که اهمیتی ندارد.اما داشت.آنقدر زیاد اهمیت داشت که 

هرروز در ناخودآگاهت حتی ،بهش فکر کردی و تفسیرش کردی و

تصورش کردی با حالت های مختلف.بعد کم کم  تو میبینی درون

خودت بین یک عالم تصور های درست و غلط  فرو رفتی.خیالاتِ

شیرینی که یک روزِ نه خیلی دور آرزویی بود قابل ِ رسیدن ،

حالا جلوی چشمانت دور و دورتر شده و همه ی اینها به خاطر

"نگفتن" بود. به خاطر همیشه دیر رسیدن بود...



پ.ن1) به قول یک دوست:هرگز نباید اجازه داد رنج کشیدنت

طولانی گردد،اینطور همه چیز در دل آدم می میرد نم نم...



پ.ن2 ) گاهی آدم یک نفر را لازم داد که سوال نپرسد،همه چیز

را از قبل میداند، درک میکند و توضیحی بابتش نمیخواهد.بعد تو 

حرف بزنی و اوفقط گوش کند و سکوت کند تا تو باور کنی که 

حق داری!








۱۳۹۰ خرداد ۱۲, پنجشنبه

اگر واقعا "حقیقتی" وجود نداشته باشه،اگر پشت این همه دلیل برای


"انسانیت" حقیقتی نباشه،آدم های خوب ِ این دنیا چه قدر ضرر میکنن!






پ.ن) دارم به بد بودن فکر میکنم،به این همه پاداشی که "بدی" داره، این 

همه پاداشی که دروغ و فریب و دورویی  و بدجنسی داره،شاید در روند

زندگی م  تغییراتی بدم!!!!!!!!!!!!!!!

گرچه ذات آدم ها خیلی لجبازه.....