۱۳۸۸ مهر ۸, چهارشنبه

سفرنامه





































چقدر زندگی در بی خبری قشنگ بود!
چقدر گم شدن در مسائل ساده
و کم اهمیت روزمره قشنگ بود!

زندگی آدمایی که نه ماهواره داشتن
نه اینترنت!نه می دونستن بالاترین چیه
نه فیس بوک!نه انقلاب مخملی بلد
بودن نه کودتا!
فرق مارکسیسم و سوسیالیسم هم نمیدونستن!
شاید خیلی چیزای دیگه هم نمیدونستن.
اما زندگی کردن بلد بودن
اونا فقط داشتن زندگی میکردن،
!!همین
تمام مدت این شعر فروغ تو سرم میچرخید.
موقع قدم زدن توی
اون کوچه های ناب با اون معماری بی نظیر
و مردم بی نظیرترش
وحس میکردم کاملا میفهمم چی میگه:
مرا پناه دهید ای چراغ های مشوش،
ای خانه های روشن شکاک
که جامه های شسته در آغوش دودهای معطر
بر بام های آفتابیتان تاب میخورد
مرا پناه دهید ای همه ی زنان ساده ی کامل،
که پوست دست از ورای
سرانگشت های نازکتان مسیر کیف آور
جنبش جنینی را دنبال میکند
ودر شکاف گریبانتان هوا همیشه به بوی
شیر تازه می آمیزد
مرا پناه دهید ای چراغ های پرآتش ،
ای نعل های خوشبختی
و ای سرود ظرف های مسین در
سیاهکاری مطبخ
و ای ترنم دلگیر چرخ خیاطی
و ای جدال روز و شب فرش ها و جاروها
....و ای تمام عشق های حریصی

۱۳۸۸ مهر ۶, دوشنبه


هرکه را با سر سبزت سرسودا باشد
پای ازین دایره بیرون ننهد تا باشد....

۱۳۸۸ مهر ۲, پنجشنبه

پاییز


من از طوفان این پاییز شورانگیز

من از آهنگ رقصان تنیده در لگام باد

من اینجا با خزان

در هوای مبهم فریاد

به دنبال عروجی تازه میگردم

عروجی کز دل روییدن و رستن شکوهی تازه می سازد

با شمایم با شما

با شما ظاهر نمایان

که هر لحظه به حکم تازه ای بر پیکر این فصل می تازید

شمایی که بهاری بودن خود را

همیشه اتفاقی تازه می دانید

شمایی که قشنگی را همیشه

با سبز فرش باغ و گل اندازه میگیرید

هیچ اتفاق تازه ای اینجا نمی افتد

اتفاق تازه در افتادن برگست

در حضور روشن دانستن و رستن...



با دوروز تاخیر آپ کردم و به خاطر همین عذرخواهی میکنم.

سفری پیش اومد و دسترسی به نت نداشتم.رسیدن پاییز مبارک.

۱۳۸۸ شهریور ۲۵, چهارشنبه

بازی


تارای عزیز منو به یه بازی دعوت کرده.نوشتن در مورد پاییز.شعر یا

داستان یا قطعه ی ادبی.منم با کمال میل قبول کردم و البته ملیکا رو

به این بازی دعوت میکنم.نوشته ها رو اول پاییزروی وبلاگ ها میذاریم


پس آپ بعدی من اول مهر یعنی اولین روز پاییز خواهد بود.

۱۳۸۸ شهریور ۲۱, شنبه

ویولون نوازی در مترو

در یک سحرگاه سرد ماه ژانویه، مردی وارد ایستگاه متروی واشینگتن دی سی شد و شروع به نواختن ویلون کرد.
این مرد در عرض ۴۵ دقیقه، شش قطعه ازبهترین قطعات باخ را نواخت. از آنجا که شلوغ ترین ساعات صبح بود،
هزاران نفر برای رفتن به سر کارهای‌شان به سمت مترو هجوم آورده بودند.

سه دقیقه گذشته بود که مرد میانسالی متوجه نوازنده شد. از سرعت قدم‌هایش کاست و چند ثانیه‌ای توقف کرد،
بعد با عجله به سمت مقصد خود براه افتاد.

یک دقیقه بعد، ویلون‌زن اولین انعام خود را دریافت کرد. خانمی بی‌آنکه توقف کند یک اسکناس یک دلاری
به درون کاسه‌اش انداخت و با عجله براه خود ادامه داد.

چند دقیقه بعد، مردی در حالیکه گوش به موسیقی سپرده بود، به دیوار پشت‌ سر تکیه داد، ولی ناگاهان نگاهی به
ساعت خود انداخت وبا عجله از صحنه دور شد،

کسی که بیش از همه به ویلون زن توجه نشان داد، کودک سه ساله‌ای بود که مادرش با عجله و کشان کشان
بهمراه می ‌برد. کودک یک لحظه ایستاد و به تماشای ویلون‌زن پرداخت، مادر محکم تر کشید وکودک در حالیکه
همچنان نگاهش به ویلون‌زن بود، بهمراه مادر براه افتاد، این صحنه، توسط چندین کودک دیگرنیز به همان ترتیب
تکرار شد، و والدین‌شان بلا استثنا برای بردن‌شان به زور متوسل شدند.

در طول مدت ۴۵ دقیقه‌ای که ویلون‌زن می نواخت، تنها شش نفر، اندکی توقف کردند. بیست نفر انعام دادند،
بی‌آنکه مکثی کرده باشند، و سی و دو دلار عاید ویلون‌زن شد. وقتیکه ویلون‌زن از نواختن دست کشید
و سکوت بر همه جا حاکم شد، نه کسی متوجه شد. نه کسی تشویق کرد، ونه کسی او را شناخت.

هیچکس نمی‌دانست که این ویلون‌زن همان (جاشوا بل ) یکی از بهترین موسیقیدانان جهان است، و نوازنده‌ی
یکی از پیچیده‌ترین فطعات نوشته شده برای ویلون به ارزش سه ونیم میلیون دلار، می‌باشد.

جاشوا بل، دو روز قبل از نواختن در سالن مترو، در یکی از تاتر های شهر بوستون،برنامه‌ای اجرا کرده بود
که تمام بلیط هایش پیش‌فروش شده بود، وقیمت متوسط هر بلیط یکصد دلار بود.

این یک داستان حقیقی است،نواختن جاشوا بل در ایستگاه مترو توسط واشینگتن‌پست ترتیب داده شده بود،
وبخشی از تحقیقات اجتماعی برای سنجش توان شناسایی، سلیقه و الوویت ‌های مردم بود.اگر ما لحظه‌ای فارغ
نیستیم که توقف کنیم و به یکی از بهترین موسیقیدانان جهان که در حال نواختن یکی از بهترین قطعات نوشته شده
برای ویلون، است، گوش فرا دهیم، چه چیز های دیگری را داریم از دست میدهیم؟
((ساکنان دریا پس از مدتی صدای امواج را نمیشنوند،چه تلخ است قصه ی عادت!))


۱۳۸۸ شهریور ۱۱, چهارشنبه

!! بنويس


بنويس

گوشه ی روزنامه

روی کاغذ توالت

پشت هر در بسته ای

بنویس

نامت را

تاریخ تولدت را

آرزوهایت را

هرچه

هروقت

عجله کن

بنویس

آنها همه چیز دارند

نوشتن نمی دانند

بنویس

سرگردانشان کن!!

سارا محمدی اردهالی.3مرداد88

منبع:www.pagard.ayene.com

۱۳۸۸ مهر ۸, چهارشنبه

سفرنامه





































چقدر زندگی در بی خبری قشنگ بود!
چقدر گم شدن در مسائل ساده
و کم اهمیت روزمره قشنگ بود!

زندگی آدمایی که نه ماهواره داشتن
نه اینترنت!نه می دونستن بالاترین چیه
نه فیس بوک!نه انقلاب مخملی بلد
بودن نه کودتا!
فرق مارکسیسم و سوسیالیسم هم نمیدونستن!
شاید خیلی چیزای دیگه هم نمیدونستن.
اما زندگی کردن بلد بودن
اونا فقط داشتن زندگی میکردن،
!!همین
تمام مدت این شعر فروغ تو سرم میچرخید.
موقع قدم زدن توی
اون کوچه های ناب با اون معماری بی نظیر
و مردم بی نظیرترش
وحس میکردم کاملا میفهمم چی میگه:
مرا پناه دهید ای چراغ های مشوش،
ای خانه های روشن شکاک
که جامه های شسته در آغوش دودهای معطر
بر بام های آفتابیتان تاب میخورد
مرا پناه دهید ای همه ی زنان ساده ی کامل،
که پوست دست از ورای
سرانگشت های نازکتان مسیر کیف آور
جنبش جنینی را دنبال میکند
ودر شکاف گریبانتان هوا همیشه به بوی
شیر تازه می آمیزد
مرا پناه دهید ای چراغ های پرآتش ،
ای نعل های خوشبختی
و ای سرود ظرف های مسین در
سیاهکاری مطبخ
و ای ترنم دلگیر چرخ خیاطی
و ای جدال روز و شب فرش ها و جاروها
....و ای تمام عشق های حریصی

۱۳۸۸ مهر ۶, دوشنبه

۱۳۸۸ مهر ۲, پنجشنبه

پاییز


من از طوفان این پاییز شورانگیز

من از آهنگ رقصان تنیده در لگام باد

من اینجا با خزان

در هوای مبهم فریاد

به دنبال عروجی تازه میگردم

عروجی کز دل روییدن و رستن شکوهی تازه می سازد

با شمایم با شما

با شما ظاهر نمایان

که هر لحظه به حکم تازه ای بر پیکر این فصل می تازید

شمایی که بهاری بودن خود را

همیشه اتفاقی تازه می دانید

شمایی که قشنگی را همیشه

با سبز فرش باغ و گل اندازه میگیرید

هیچ اتفاق تازه ای اینجا نمی افتد

اتفاق تازه در افتادن برگست

در حضور روشن دانستن و رستن...



با دوروز تاخیر آپ کردم و به خاطر همین عذرخواهی میکنم.

سفری پیش اومد و دسترسی به نت نداشتم.رسیدن پاییز مبارک.

۱۳۸۸ شهریور ۲۵, چهارشنبه

بازی


تارای عزیز منو به یه بازی دعوت کرده.نوشتن در مورد پاییز.شعر یا

داستان یا قطعه ی ادبی.منم با کمال میل قبول کردم و البته ملیکا رو

به این بازی دعوت میکنم.نوشته ها رو اول پاییزروی وبلاگ ها میذاریم


پس آپ بعدی من اول مهر یعنی اولین روز پاییز خواهد بود.

۱۳۸۸ شهریور ۲۱, شنبه

ویولون نوازی در مترو

در یک سحرگاه سرد ماه ژانویه، مردی وارد ایستگاه متروی واشینگتن دی سی شد و شروع به نواختن ویلون کرد.
این مرد در عرض ۴۵ دقیقه، شش قطعه ازبهترین قطعات باخ را نواخت. از آنجا که شلوغ ترین ساعات صبح بود،
هزاران نفر برای رفتن به سر کارهای‌شان به سمت مترو هجوم آورده بودند.

سه دقیقه گذشته بود که مرد میانسالی متوجه نوازنده شد. از سرعت قدم‌هایش کاست و چند ثانیه‌ای توقف کرد،
بعد با عجله به سمت مقصد خود براه افتاد.

یک دقیقه بعد، ویلون‌زن اولین انعام خود را دریافت کرد. خانمی بی‌آنکه توقف کند یک اسکناس یک دلاری
به درون کاسه‌اش انداخت و با عجله براه خود ادامه داد.

چند دقیقه بعد، مردی در حالیکه گوش به موسیقی سپرده بود، به دیوار پشت‌ سر تکیه داد، ولی ناگاهان نگاهی به
ساعت خود انداخت وبا عجله از صحنه دور شد،

کسی که بیش از همه به ویلون زن توجه نشان داد، کودک سه ساله‌ای بود که مادرش با عجله و کشان کشان
بهمراه می ‌برد. کودک یک لحظه ایستاد و به تماشای ویلون‌زن پرداخت، مادر محکم تر کشید وکودک در حالیکه
همچنان نگاهش به ویلون‌زن بود، بهمراه مادر براه افتاد، این صحنه، توسط چندین کودک دیگرنیز به همان ترتیب
تکرار شد، و والدین‌شان بلا استثنا برای بردن‌شان به زور متوسل شدند.

در طول مدت ۴۵ دقیقه‌ای که ویلون‌زن می نواخت، تنها شش نفر، اندکی توقف کردند. بیست نفر انعام دادند،
بی‌آنکه مکثی کرده باشند، و سی و دو دلار عاید ویلون‌زن شد. وقتیکه ویلون‌زن از نواختن دست کشید
و سکوت بر همه جا حاکم شد، نه کسی متوجه شد. نه کسی تشویق کرد، ونه کسی او را شناخت.

هیچکس نمی‌دانست که این ویلون‌زن همان (جاشوا بل ) یکی از بهترین موسیقیدانان جهان است، و نوازنده‌ی
یکی از پیچیده‌ترین فطعات نوشته شده برای ویلون به ارزش سه ونیم میلیون دلار، می‌باشد.

جاشوا بل، دو روز قبل از نواختن در سالن مترو، در یکی از تاتر های شهر بوستون،برنامه‌ای اجرا کرده بود
که تمام بلیط هایش پیش‌فروش شده بود، وقیمت متوسط هر بلیط یکصد دلار بود.

این یک داستان حقیقی است،نواختن جاشوا بل در ایستگاه مترو توسط واشینگتن‌پست ترتیب داده شده بود،
وبخشی از تحقیقات اجتماعی برای سنجش توان شناسایی، سلیقه و الوویت ‌های مردم بود.اگر ما لحظه‌ای فارغ
نیستیم که توقف کنیم و به یکی از بهترین موسیقیدانان جهان که در حال نواختن یکی از بهترین قطعات نوشته شده
برای ویلون، است، گوش فرا دهیم، چه چیز های دیگری را داریم از دست میدهیم؟
((ساکنان دریا پس از مدتی صدای امواج را نمیشنوند،چه تلخ است قصه ی عادت!))


۱۳۸۸ شهریور ۱۱, چهارشنبه

!! بنويس


بنويس

گوشه ی روزنامه

روی کاغذ توالت

پشت هر در بسته ای

بنویس

نامت را

تاریخ تولدت را

آرزوهایت را

هرچه

هروقت

عجله کن

بنویس

آنها همه چیز دارند

نوشتن نمی دانند

بنویس

سرگردانشان کن!!

سارا محمدی اردهالی.3مرداد88

منبع:www.pagard.ayene.com