۱۳۸۹ فروردین ۹, دوشنبه

من دلم میخواهد

خانه ای داشته باشم پُر ِ دوست

کنج هر دیوارش

دوست هایم بنشینند آرام, گل بگو گل بشنو

هرکسی میخواهد وارد خانه ی پر عشق و صفایم گردد

یک سبد بوی گل سرخ به من هدیه کند

شرط وارد گشتن ،شست و شوی دل هاست

! شرط آن داشتن یک دل بی رنگ و ریاست

بر درش برگ گلی میکوبم

: روی آن با قلم سبز بهار مینویسم

ای یار! خانه ی ما اینجاست

تا که سهراب نپرسد دیگر

((خانه ی دوست کجاست؟)) فریدون مشیری


پ.ن: همه چی آرومه،ما واقعا خوشبختیم؟؟؟

! شهر نسبتا خلوت است و آرام .ساکنان هم مشغول دید و بازدید شان هستند با آن روبوسی های ناب ِ ایرانی

میتوانی همه ی آنهایی را که سالی یکبار هم ندیدی ،ببینی و صمیمانه در آغوششان بگیری و حرف های

قشنگ! اگر از بد روزگار کسی نباشد که کارها را حواله اش کنی باید یکه و تنها

! پذیرایی کنی در چندین مرحله(باز هم به رسم ناب ایرانی!)و سلامتی ستون فقرات هم باشد به جهنم

زنان ِفامیل از ((ویکتوریا)) میگویند و لباس هایش (که من حتی 2 دقیقه اش را هم ندیدم) و بقیه هم

((زن بابا))می بینند و غش غش میخندند!من هم گرچه در دل به این آرامش تصنعی میخندم اما سعی میکنم بهار

را باور کنم و دائم زمزمه کنم:

....نوبهار است در آن کوش که خوشدل باشی



۱۳۸۸ اسفند ۲۵, سه‌شنبه



ای دریغ از تو اگر چون گل نخندی با نسیم




ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب




ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار



سالی پر از سلامتی،آرامش،موفقیت ،عشق و آزادی داشته باشید.

۱۳۸۸ اسفند ۲۲, شنبه

! این پست هیچ نکته ی خاصی نداره و فقط یه دلنوشته ست



! یه نفر همیشه میگفت بدترین نوع گم شدن اینه که آدم در خودش گم شه.خودش رو گم کنه

ممکنه دیگه هیچوقت پیدا نشه.من هم همین حس رو دارم.تا حالا چند نفر بهم گفتن یه جورایی

شدم.میگن دیگه اون دختر شلوغ و شیطون ِ همیشه نیستم و البته خودم هم همین رو حس کردم.

اما به خودم قول میدم گم نشم.دوباره همونی بشم که بودم.همونی که همیشه صدای خنده ش تا آسمونا

می رفت. بذار همه بگن 21 سالش شده ولی هنوز مثل دختر دبیرستانی ها سرخوشه!مهم نیست.میخوام

همونی باشم که ساعت ها با بچه ها بازی می کرد و خسته نمی شد.غرق می شد توی دنیای اونا.

همونی که صبح زود تر پا می شد فقط برای اینکه طلوع خورشید رو ببینه وشبا تا دیر وقت به چراغ های

... روشن دور دست خیره می شد!میخوام همون باشم.



پ.ن)رفتم کارتون بابا لنگ دراز خریدم و توی این روزا با این همه کار میشینم میبینم.

!!! واااای که چه حسی داره.آخه من خیلی به جودی آبوت شبیهم

۱۳۸۸ اسفند ۱۷, دوشنبه

! امروز، روز ِ ماست




یک هفته است دارم فکر میکنم برای روزی که جهانیست و
احتمالا خیلی

از زنان دنیا به آن فکر می کنند چه بنویسم؟نه اینکه حرفی برای گفتن نباشد،

نه!به اندازه ی سالها و قرن ها حرف داریم نه تنها برای گفتن که برای فریاد

زدن!موضوع سخنرانی ها و نوشته های زنان دیگر جاهای زمین که حالا بیش

از 300 سال از نخستین مبارزات برای اثبات بودنشان می گذرد را نمی دانم

اما حرف ِ دل زنان ِ سرزمینم را همه از حفظم!از همان روزهایی که همیشه

اولین قربانیا ن هجوم بیگانگان بودند؛از اعراب گرفته تا چنگیز و محمود

افغان و .. تا حوری ِ زیباروی حرمسراهای شاهان صفوی و قاجار شدن!از

روزهایی که ضعیفه هایی حلقه به گوش در پستوی تاریک ِ خانه ها بودند و

تنها دلیل ِ بودن و داشتنشان برآوردن ِ انواع نیازها بود و تجدید ِ نسل(کمی

خوشبینانه است اگر بگوئیم الان اصلا اینطور نیست!) از روزی که یکی آمد

و با توسل به چوب و چماق چادر از سرشان برداشت تا اروپایی شوند و بعد که

کمی مسالمت آمیز تر روسری سرشان کردند تا اسلامی شودند! و هیچ کس در

این میان نگفت این که حتی در اعلامیه ی مرگش هم متعلقه!! خطابش می کنیم

یک انسان است!می تواند فکر کند و تصمیم بگیرد.می تواند و باید انتخاب کند

انچه را که خودش میخواهد نه هرچه را که برایش می پسندند!حرف ِ دل زنانی

که چگونه درهیاهوی جامعه ای که گرگ هایش آنقدر گرسنه اند که هرگز سیر

نمی شوند زنده می مانند و زندگی می کنند.زنانی که هنوزدرعمق ِ تحجر و

تعصب قربانی شک ِ مالکانشان!می شوند و با مجوز شرعی و قانونی به قتل

می رسند ویا آنانکه در ته گودالی پذیرای هجمه ی سنگ ها می شوند تا شاید

اینگونه گناهشان پاک شود.زنانی که نه مالک ِ تنشان هستند و نه پاره ی تنشان! و

این روزها پاسخ تلاش هایشان برای رهایی از زنجیر تحجر و اسارت زندان

است و شکنجه و مرگ و با این همه هرگز تسلیم نشده و نمی شوند و چه

شجاعانه ایستاده اند و دست هایشان سپری شده برای دفاع از برادرانشان که

گرچه نامشان را نمی دانند اما درد ِ مشترک شان همان اسارت است و زنجیر!و

همه زنانی که باید برای به دست آوردن ساده و ابتدائی ترین حقوقشان مبارزه

کنند چه در خانه و چه در جامعه ای که هرروز نفس کشیدن در آن دشوارتر

می شود.حرف ِ دل همه ی این زنان را گفتن و نوشتن کار ِ ساده ای نیست.اما ما

می جنگیم تا اثبات کنیم که گرچه جسممان را به زنجیر می کشید اما روحمان

همچنان آزادانه درپرواز است( و مگر می شود روح را به زنجیر کشید؟) آنقدر

می گوئیم و می نویسیم و فریاد می زنیم تا باور کنند بودنمان را و مثل همیشه

ایستاده ایم تا روزی که دیگر تبعیضی نباشد،زنجیری نباشد.تا روزی که آزادی

!و عدالت ارمغان تلاش هایمان شود..... 8 مارس روز ِ جهانی زن مبارک


....از آینه بپرس نام نجات دهنده ات را


پ-ن( 1) متن کنوانسیون رفع ِ تبعیض علیه زنان را اینجا بخوانید.

پ-ن(2) بیانیه ی دکتر زهرا رهنورد به مناسبت این روز را هم اینجا.




۱۳۸۸ اسفند ۱۱, سه‌شنبه


این روزا همه جا شلوغه.خیابونا و مغازه ها شلوغ تر از همیشه.و من بیشتر

از همیشه دوست دارم یه گوشه دور از هیاهو بشینم و به آدم هایی نگاه کنم که

خیلی تند تر از قبل در حال دویدن هستن.واقعا نمیدونم همه ی اینها نشونه ی یه

شور و نشاط دوباره در زندگیشونه یا که فقط بر حسب عادته؟و نگاه می کنم

که با چه لذتی توی پاساژها و به اصطلاح حراجی ها می چرخن و چه کیفی

میکنن وقتی میتونن یه مانتوی گرون قیمت رو حالا که آخر سال شده ارزونتر

بخرن. احساس میکنم گاهی وقتا لازمه که گول بخوریم.مثل بچه ای که با یه

...اسباب بازی جدید درد زمین خوردن فراموشش میشه.اگه بشه

۱۳۸۹ فروردین ۹, دوشنبه

من دلم میخواهد

خانه ای داشته باشم پُر ِ دوست

کنج هر دیوارش

دوست هایم بنشینند آرام, گل بگو گل بشنو

هرکسی میخواهد وارد خانه ی پر عشق و صفایم گردد

یک سبد بوی گل سرخ به من هدیه کند

شرط وارد گشتن ،شست و شوی دل هاست

! شرط آن داشتن یک دل بی رنگ و ریاست

بر درش برگ گلی میکوبم

: روی آن با قلم سبز بهار مینویسم

ای یار! خانه ی ما اینجاست

تا که سهراب نپرسد دیگر

((خانه ی دوست کجاست؟)) فریدون مشیری


پ.ن: همه چی آرومه،ما واقعا خوشبختیم؟؟؟

! شهر نسبتا خلوت است و آرام .ساکنان هم مشغول دید و بازدید شان هستند با آن روبوسی های ناب ِ ایرانی

میتوانی همه ی آنهایی را که سالی یکبار هم ندیدی ،ببینی و صمیمانه در آغوششان بگیری و حرف های

قشنگ! اگر از بد روزگار کسی نباشد که کارها را حواله اش کنی باید یکه و تنها

! پذیرایی کنی در چندین مرحله(باز هم به رسم ناب ایرانی!)و سلامتی ستون فقرات هم باشد به جهنم

زنان ِفامیل از ((ویکتوریا)) میگویند و لباس هایش (که من حتی 2 دقیقه اش را هم ندیدم) و بقیه هم

((زن بابا))می بینند و غش غش میخندند!من هم گرچه در دل به این آرامش تصنعی میخندم اما سعی میکنم بهار

را باور کنم و دائم زمزمه کنم:

....نوبهار است در آن کوش که خوشدل باشی



۱۳۸۸ اسفند ۲۵, سه‌شنبه



ای دریغ از تو اگر چون گل نخندی با نسیم




ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب




ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار



سالی پر از سلامتی،آرامش،موفقیت ،عشق و آزادی داشته باشید.

۱۳۸۸ اسفند ۲۲, شنبه

! این پست هیچ نکته ی خاصی نداره و فقط یه دلنوشته ست



! یه نفر همیشه میگفت بدترین نوع گم شدن اینه که آدم در خودش گم شه.خودش رو گم کنه

ممکنه دیگه هیچوقت پیدا نشه.من هم همین حس رو دارم.تا حالا چند نفر بهم گفتن یه جورایی

شدم.میگن دیگه اون دختر شلوغ و شیطون ِ همیشه نیستم و البته خودم هم همین رو حس کردم.

اما به خودم قول میدم گم نشم.دوباره همونی بشم که بودم.همونی که همیشه صدای خنده ش تا آسمونا

می رفت. بذار همه بگن 21 سالش شده ولی هنوز مثل دختر دبیرستانی ها سرخوشه!مهم نیست.میخوام

همونی باشم که ساعت ها با بچه ها بازی می کرد و خسته نمی شد.غرق می شد توی دنیای اونا.

همونی که صبح زود تر پا می شد فقط برای اینکه طلوع خورشید رو ببینه وشبا تا دیر وقت به چراغ های

... روشن دور دست خیره می شد!میخوام همون باشم.



پ.ن)رفتم کارتون بابا لنگ دراز خریدم و توی این روزا با این همه کار میشینم میبینم.

!!! واااای که چه حسی داره.آخه من خیلی به جودی آبوت شبیهم

۱۳۸۸ اسفند ۱۷, دوشنبه

! امروز، روز ِ ماست




یک هفته است دارم فکر میکنم برای روزی که جهانیست و
احتمالا خیلی

از زنان دنیا به آن فکر می کنند چه بنویسم؟نه اینکه حرفی برای گفتن نباشد،

نه!به اندازه ی سالها و قرن ها حرف داریم نه تنها برای گفتن که برای فریاد

زدن!موضوع سخنرانی ها و نوشته های زنان دیگر جاهای زمین که حالا بیش

از 300 سال از نخستین مبارزات برای اثبات بودنشان می گذرد را نمی دانم

اما حرف ِ دل زنان ِ سرزمینم را همه از حفظم!از همان روزهایی که همیشه

اولین قربانیا ن هجوم بیگانگان بودند؛از اعراب گرفته تا چنگیز و محمود

افغان و .. تا حوری ِ زیباروی حرمسراهای شاهان صفوی و قاجار شدن!از

روزهایی که ضعیفه هایی حلقه به گوش در پستوی تاریک ِ خانه ها بودند و

تنها دلیل ِ بودن و داشتنشان برآوردن ِ انواع نیازها بود و تجدید ِ نسل(کمی

خوشبینانه است اگر بگوئیم الان اصلا اینطور نیست!) از روزی که یکی آمد

و با توسل به چوب و چماق چادر از سرشان برداشت تا اروپایی شوند و بعد که

کمی مسالمت آمیز تر روسری سرشان کردند تا اسلامی شودند! و هیچ کس در

این میان نگفت این که حتی در اعلامیه ی مرگش هم متعلقه!! خطابش می کنیم

یک انسان است!می تواند فکر کند و تصمیم بگیرد.می تواند و باید انتخاب کند

انچه را که خودش میخواهد نه هرچه را که برایش می پسندند!حرف ِ دل زنانی

که چگونه درهیاهوی جامعه ای که گرگ هایش آنقدر گرسنه اند که هرگز سیر

نمی شوند زنده می مانند و زندگی می کنند.زنانی که هنوزدرعمق ِ تحجر و

تعصب قربانی شک ِ مالکانشان!می شوند و با مجوز شرعی و قانونی به قتل

می رسند ویا آنانکه در ته گودالی پذیرای هجمه ی سنگ ها می شوند تا شاید

اینگونه گناهشان پاک شود.زنانی که نه مالک ِ تنشان هستند و نه پاره ی تنشان! و

این روزها پاسخ تلاش هایشان برای رهایی از زنجیر تحجر و اسارت زندان

است و شکنجه و مرگ و با این همه هرگز تسلیم نشده و نمی شوند و چه

شجاعانه ایستاده اند و دست هایشان سپری شده برای دفاع از برادرانشان که

گرچه نامشان را نمی دانند اما درد ِ مشترک شان همان اسارت است و زنجیر!و

همه زنانی که باید برای به دست آوردن ساده و ابتدائی ترین حقوقشان مبارزه

کنند چه در خانه و چه در جامعه ای که هرروز نفس کشیدن در آن دشوارتر

می شود.حرف ِ دل همه ی این زنان را گفتن و نوشتن کار ِ ساده ای نیست.اما ما

می جنگیم تا اثبات کنیم که گرچه جسممان را به زنجیر می کشید اما روحمان

همچنان آزادانه درپرواز است( و مگر می شود روح را به زنجیر کشید؟) آنقدر

می گوئیم و می نویسیم و فریاد می زنیم تا باور کنند بودنمان را و مثل همیشه

ایستاده ایم تا روزی که دیگر تبعیضی نباشد،زنجیری نباشد.تا روزی که آزادی

!و عدالت ارمغان تلاش هایمان شود..... 8 مارس روز ِ جهانی زن مبارک


....از آینه بپرس نام نجات دهنده ات را


پ-ن( 1) متن کنوانسیون رفع ِ تبعیض علیه زنان را اینجا بخوانید.

پ-ن(2) بیانیه ی دکتر زهرا رهنورد به مناسبت این روز را هم اینجا.




۱۳۸۸ اسفند ۱۱, سه‌شنبه


این روزا همه جا شلوغه.خیابونا و مغازه ها شلوغ تر از همیشه.و من بیشتر

از همیشه دوست دارم یه گوشه دور از هیاهو بشینم و به آدم هایی نگاه کنم که

خیلی تند تر از قبل در حال دویدن هستن.واقعا نمیدونم همه ی اینها نشونه ی یه

شور و نشاط دوباره در زندگیشونه یا که فقط بر حسب عادته؟و نگاه می کنم

که با چه لذتی توی پاساژها و به اصطلاح حراجی ها می چرخن و چه کیفی

میکنن وقتی میتونن یه مانتوی گرون قیمت رو حالا که آخر سال شده ارزونتر

بخرن. احساس میکنم گاهی وقتا لازمه که گول بخوریم.مثل بچه ای که با یه

...اسباب بازی جدید درد زمین خوردن فراموشش میشه.اگه بشه