خانه ای داشته باشم پُر ِ دوست
کنج هر دیوارش
دوست هایم بنشینند آرام, گل بگو گل بشنو
هرکسی میخواهد وارد خانه ی پر عشق و صفایم گردد
یک سبد بوی گل سرخ به من هدیه کند
شرط وارد گشتن ،شست و شوی دل هاست
! شرط آن داشتن یک دل بی رنگ و ریاست
بر درش برگ گلی میکوبم
: روی آن با قلم سبز بهار مینویسم
ای یار! خانه ی ما اینجاست
تا که سهراب نپرسد دیگر
((خانه ی دوست کجاست؟)) فریدون مشیری
پ.ن: همه چی آرومه،ما واقعا خوشبختیم؟؟؟
! شهر نسبتا خلوت است و آرام .ساکنان هم مشغول دید و بازدید شان هستند با آن روبوسی های ناب ِ ایرانی
میتوانی همه ی آنهایی را که سالی یکبار هم ندیدی ،ببینی و صمیمانه در آغوششان بگیری و حرف های
قشنگ! اگر از بد روزگار کسی نباشد که کارها را حواله اش کنی باید یکه و تنها
! پذیرایی کنی در چندین مرحله(باز هم به رسم ناب ایرانی!)و سلامتی ستون فقرات هم باشد به جهنم
زنان ِفامیل از ((ویکتوریا)) میگویند و لباس هایش (که من حتی 2 دقیقه اش را هم ندیدم) و بقیه هم
((زن بابا))می بینند و غش غش میخندند!من هم گرچه در دل به این آرامش تصنعی میخندم اما سعی میکنم بهار
را باور کنم و دائم زمزمه کنم:
....نوبهار است در آن کوش که خوشدل باشی