۱۳۸۸ اسفند ۱۷, دوشنبه

! امروز، روز ِ ماست




یک هفته است دارم فکر میکنم برای روزی که جهانیست و
احتمالا خیلی

از زنان دنیا به آن فکر می کنند چه بنویسم؟نه اینکه حرفی برای گفتن نباشد،

نه!به اندازه ی سالها و قرن ها حرف داریم نه تنها برای گفتن که برای فریاد

زدن!موضوع سخنرانی ها و نوشته های زنان دیگر جاهای زمین که حالا بیش

از 300 سال از نخستین مبارزات برای اثبات بودنشان می گذرد را نمی دانم

اما حرف ِ دل زنان ِ سرزمینم را همه از حفظم!از همان روزهایی که همیشه

اولین قربانیا ن هجوم بیگانگان بودند؛از اعراب گرفته تا چنگیز و محمود

افغان و .. تا حوری ِ زیباروی حرمسراهای شاهان صفوی و قاجار شدن!از

روزهایی که ضعیفه هایی حلقه به گوش در پستوی تاریک ِ خانه ها بودند و

تنها دلیل ِ بودن و داشتنشان برآوردن ِ انواع نیازها بود و تجدید ِ نسل(کمی

خوشبینانه است اگر بگوئیم الان اصلا اینطور نیست!) از روزی که یکی آمد

و با توسل به چوب و چماق چادر از سرشان برداشت تا اروپایی شوند و بعد که

کمی مسالمت آمیز تر روسری سرشان کردند تا اسلامی شودند! و هیچ کس در

این میان نگفت این که حتی در اعلامیه ی مرگش هم متعلقه!! خطابش می کنیم

یک انسان است!می تواند فکر کند و تصمیم بگیرد.می تواند و باید انتخاب کند

انچه را که خودش میخواهد نه هرچه را که برایش می پسندند!حرف ِ دل زنانی

که چگونه درهیاهوی جامعه ای که گرگ هایش آنقدر گرسنه اند که هرگز سیر

نمی شوند زنده می مانند و زندگی می کنند.زنانی که هنوزدرعمق ِ تحجر و

تعصب قربانی شک ِ مالکانشان!می شوند و با مجوز شرعی و قانونی به قتل

می رسند ویا آنانکه در ته گودالی پذیرای هجمه ی سنگ ها می شوند تا شاید

اینگونه گناهشان پاک شود.زنانی که نه مالک ِ تنشان هستند و نه پاره ی تنشان! و

این روزها پاسخ تلاش هایشان برای رهایی از زنجیر تحجر و اسارت زندان

است و شکنجه و مرگ و با این همه هرگز تسلیم نشده و نمی شوند و چه

شجاعانه ایستاده اند و دست هایشان سپری شده برای دفاع از برادرانشان که

گرچه نامشان را نمی دانند اما درد ِ مشترک شان همان اسارت است و زنجیر!و

همه زنانی که باید برای به دست آوردن ساده و ابتدائی ترین حقوقشان مبارزه

کنند چه در خانه و چه در جامعه ای که هرروز نفس کشیدن در آن دشوارتر

می شود.حرف ِ دل همه ی این زنان را گفتن و نوشتن کار ِ ساده ای نیست.اما ما

می جنگیم تا اثبات کنیم که گرچه جسممان را به زنجیر می کشید اما روحمان

همچنان آزادانه درپرواز است( و مگر می شود روح را به زنجیر کشید؟) آنقدر

می گوئیم و می نویسیم و فریاد می زنیم تا باور کنند بودنمان را و مثل همیشه

ایستاده ایم تا روزی که دیگر تبعیضی نباشد،زنجیری نباشد.تا روزی که آزادی

!و عدالت ارمغان تلاش هایمان شود..... 8 مارس روز ِ جهانی زن مبارک


....از آینه بپرس نام نجات دهنده ات را


پ-ن( 1) متن کنوانسیون رفع ِ تبعیض علیه زنان را اینجا بخوانید.

پ-ن(2) بیانیه ی دکتر زهرا رهنورد به مناسبت این روز را هم اینجا.




۱۵ نظر:

شاهد گفت...

سلاااااااااام فمینیست!!!!!!!!

امیرفرهاد گفت...

اولا که تبریک می گم به مهسا و تمام بانوهایی که کامنت من رو می خونن . . .
نوشتت خیلی زیبا بود اما به نظرم رسید که یه خرده قالبش احساسی بود . . .
من کاملا با تبعیض علیه زنان مخالفم ولی فکر میکنم که عدالت یا همون عدم تبعیض اینه که به هر کس به میزان توان و بهره های مختلف وجودیش ، مسئولیت داده بشه و نه اینکه توقع برابر از زن و مرد داشت . . .
صد در صد با من موافقی که بالاخره زن و مرد با هم متفاوتند از خیلی جهات ؛ توی خیلی از زمینه ها مردها برتری دارن و توی خیلی زمینه های دیگه خانمها . من فکر می کنم که کارهای مختلف رو باید به اون گروهی سپرد که به بهترین نحو از پس اون کار بر میان حالا می خوان زن باشن یا مرد یا شاید هم در یه زمینه احتیاج بشه زنها و مردها به عنوان عضو جامعه با هم به مصاف مشکلی برن . ( مقصودم مسائل اجتماعیه )
عدالت از دید من اینه و نمونه بارزش عدالت پروردگاره که انسانها رو باجنبه های مختلف آفرید که کمی ها و کاستی های هم رو بپوشونن . . .

مهسا جان دوست دارم نظرت رو راجع به حرفام بدونم . . .

امرفرهاد گفت...

صحبت هات رو کاملا قبول دارم و باهات موافقم . . .

Marco گفت...

dorood bar hameye ensanhaye azade.nemikham begam zanaye azade ke in khod yek tabiz khahad bood.be nazar miresad tabize jensiat az anja aghaz mishavad ke bejaye goftane kalameye ensan,jensiate adama matrah mishe.va namgozari yek rooz bename zan yek tabiz ast alayhe zanan dorost mesle baghie roozha ke yekishoon be esme koodake yekish bename mard va....

شاهد گفت...

گر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
فدای مقدمش سازم سرودست و تن و پا را
من آن چیزی که خود دارم نصیب دوست گردانم
نه چون حافظ که میبخشد سمرقند و بخارا را


ویا در جایی دگر کمی طنزآلود


آگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم یه من کشک و دو من قارا
سر و دست و تن و پا را ز خاک گور میدانیم
زمال غیر میدانیم سمرقند و بخارا را
و عزراییل ز ما گیرد تمام روح اجزا را
چه خوشترمیتوان باشد؟؟ زآن کشک و دو من قارا


اما داستان باز هم ادامه یافت


اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سریر روح ارواح را
مگر آن ترک شیرازی طمع کار است و بی چیز است؟
که حافظ بخشدش او را سمرقند و بخارا را
کسی که دل بدست آرد که محتاج بدنها نیست
که صایب بخشدش او را سرو دست و تن و پا را


و نهایتا به این شعر میرسیم که با کمی تغییر در وزن. حافظ را مسؤل تمام این دعاوی میداند


چنان بخشیده حافظ جان! سمرقند و بخارا را
که نتوانسته تا اکنون کسی پس گیرد آنها را
از آن پس بر سر پاسخ به این ولخرجی حافظ
میان شاعران بنگر فغان و جیغ دعوا را
وجود او معمایی است پر از افسانه او افسون
ببین! خود با چنین بخشش معما در معما را

شاهد گفت...

اگر آن ترک شيرازي به دست آرد دل ما را

به خورشيد و فلک سايم از اين عزت کف پا را

روان و روح و جان ما همه از دولت شاه است

من مفلس کي‌ام چيزي ببخشم خال زيبا را

اگر استاد ما محو جمال يار مي‌بودي

از آن خود نمي‌خواندي تمام روح و اجزا را



؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

اگر آن ترک شيرازي بدست آرد دل ما را

فداي مقدمش سازم سرودست و تن و پا را

من آن چيزي که خود دارم نصيب دوست گردانم

نه چون حافظ که ميبخشد سمرقند و بخارا را



؟؟؟؟؟؟؟

اگر آن ترک شيرازي بدست آرد دل ما را

به خال هندويش بخشم سرير روح ارواح را

مگر آن ترک شيرازي طمع کار است و بي چيز است؟

که حافظ بخشدش او را سمرقند و بخارا را

کسي که دل بدست آرد که محتاج بدنها نيست

که صايب بخشدش او را سرو دست و تن و پا را




رند تبريزي

اگــــر آن تـــــرک شيرازي بـــه دست آرد دل مـــا را

بــهــايـش هـــم بــبـــايـــد او بـبخشد کل دنيـــــا را

مـگــر مـن مـغـز خــر خــوردم در اين آشفته بــازاري

کــه او دل را بــه دست آرد ببخشم مــن بــخارا را ؟

نه چون صائب ببخشم من سر و دست و تن و پا را

و نــــه چـــون شهريـــارانم بـبـخشم روح و اجــزا را

کـــه ايـن دل در وجـــود مــا خــدا داند که مي ارزد

هــــزاران تــــرک شيـراز و هـــزاران عشق زيــبــا را

ولي گــر تــرک شـيــرازي دهـد دل را به دست مــا

در آن دم نــيــز شـــايـــد مـــا ببخشيمش بـخـارا را

کــه مــا تــرکيم و تبريزي نه شيرازي شود چون مـا

بـــه تــبــريــزي هـمـه بخشند سمرقـند و بـخـارا را




؟؟؟؟؟؟

عجب آشفته بازاري ، خريداران دانا را

همه ترکان تبريزي ، بت زيباي رعنا را

گشاد دست صائب بين ، پشيمان مي شود منشين

خريداري چنين هرگز ، چه ارزان داده اعضا را

سر ودست بلورين را ، تن رعناي سيمين را

که بر کارش نمي آيد ، بجايش دست و هم پا را

بيبن اين را به آخر شد ، عناياتش چه وافر شد

نه تنها جمله اجزا را ، چو مردان روح والا را

از اين بهتر چه مي خواهي ، زيانت مي رسد باري

بيا اي ترک شيرازي ، ببر اين مرده کالا را

بيا دلدار شيرازي ، ببين رند از سر مستي

چه مي گويد نمي دانم ، مگر گم عقل برنا را

شماتت بر خريداران ، چو سنگ از آسمان باران

چرا اينگونه گفتن ها ، چنين عرضه تقاضا را

برابر مي کند دل را ، که برتر مي کند دل را

زعشق ترک شيرازي ، همو بخشد همان ها را

سر آخر چه مي نازد ، به شهر خواجه مي تازد

سخاوت مي کند او هم ، سمرقند و بخارا را

بدور از قيل و اين غوغا ، سر خود (بي نشان) بالا

دعا کردم يکايک را ، تو هم (انّا فتحنا) را



؟؟؟؟؟؟

کلام و درد حافظ سخاوت يا خساست نيست

نخواندي بيت ديگر را که فرموده شمايان را

"ز عشق ناتمام ما جمال يار مستغني است

به آب و رنگ و خال و خط، چه حاجت روي زيبا را"



؟؟؟؟؟؟

اگر آن کرد گروسي بدست آرد دل ما را

به خال هندويش بخشم تن و جان و سر و پا را

جوانمردي بدان باشد که ملک خويشتن بخشي

نه چون حافظ که مي بخشد سمرقند و بخارا را

شاهد گفت...

اگر آن ترک شيرازي به دست آرد دل ما را

به خورشيد و فلک سايم از اين عزت کف پا را

روان و روح و جان ما همه از دولت شاه است

من مفلس کي‌ام چيزي ببخشم خال زيبا را

اگر استاد ما محو جمال يار مي‌بودي

از آن خود نمي‌خواندي تمام روح و اجزا را



؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

اگر آن ترک شيرازي بدست آرد دل ما را

فداي مقدمش سازم سرودست و تن و پا را

من آن چيزي که خود دارم نصيب دوست گردانم

نه چون حافظ که ميبخشد سمرقند و بخارا را



؟؟؟؟؟؟؟

اگر آن ترک شيرازي بدست آرد دل ما را

به خال هندويش بخشم سرير روح ارواح را

مگر آن ترک شيرازي طمع کار است و بي چيز است؟

که حافظ بخشدش او را سمرقند و بخارا را

کسي که دل بدست آرد که محتاج بدنها نيست

که صايب بخشدش او را سرو دست و تن و پا را




رند تبريزي

اگــــر آن تـــــرک شيرازي بـــه دست آرد دل مـــا را

بــهــايـش هـــم بــبـــايـــد او بـبخشد کل دنيـــــا را

مـگــر مـن مـغـز خــر خــوردم در اين آشفته بــازاري

کــه او دل را بــه دست آرد ببخشم مــن بــخارا را ؟

نه چون صائب ببخشم من سر و دست و تن و پا را

و نــــه چـــون شهريـــارانم بـبـخشم روح و اجــزا را

کـــه ايـن دل در وجـــود مــا خــدا داند که مي ارزد

هــــزاران تــــرک شيـراز و هـــزاران عشق زيــبــا را

ولي گــر تــرک شـيــرازي دهـد دل را به دست مــا

در آن دم نــيــز شـــايـــد مـــا ببخشيمش بـخـارا را

کــه مــا تــرکيم و تبريزي نه شيرازي شود چون مـا

بـــه تــبــريــزي هـمـه بخشند سمرقـند و بـخـارا را




؟؟؟؟؟؟

عجب آشفته بازاري ، خريداران دانا را

همه ترکان تبريزي ، بت زيباي رعنا را

گشاد دست صائب بين ، پشيمان مي شود منشين

خريداري چنين هرگز ، چه ارزان داده اعضا را

سر ودست بلورين را ، تن رعناي سيمين را

که بر کارش نمي آيد ، بجايش دست و هم پا را

بيبن اين را به آخر شد ، عناياتش چه وافر شد

نه تنها جمله اجزا را ، چو مردان روح والا را

از اين بهتر چه مي خواهي ، زيانت مي رسد باري

بيا اي ترک شيرازي ، ببر اين مرده کالا را

بيا دلدار شيرازي ، ببين رند از سر مستي

چه مي گويد نمي دانم ، مگر گم عقل برنا را

شماتت بر خريداران ، چو سنگ از آسمان باران

چرا اينگونه گفتن ها ، چنين عرضه تقاضا را

برابر مي کند دل را ، که برتر مي کند دل را

زعشق ترک شيرازي ، همو بخشد همان ها را

سر آخر چه مي نازد ، به شهر خواجه مي تازد

سخاوت مي کند او هم ، سمرقند و بخارا را

بدور از قيل و اين غوغا ، سر خود (بي نشان) بالا

دعا کردم يکايک را ، تو هم (انّا فتحنا) را



؟؟؟؟؟؟

کلام و درد حافظ سخاوت يا خساست نيست

نخواندي بيت ديگر را که فرموده شمايان را

"ز عشق ناتمام ما جمال يار مستغني است

به آب و رنگ و خال و خط، چه حاجت روي زيبا را"



؟؟؟؟؟؟

اگر آن کرد گروسي بدست آرد دل ما را

به خال هندويش بخشم تن و جان و سر و پا را

جوانمردي بدان باشد که ملک خويشتن بخشي

نه چون حافظ که مي بخشد سمرقند و بخارا را

فرشاد گفت...

سلام .از نوشته هات خيلي خوشم اومد اما زيادي تندرو هستين.در دين ما اسلام زن از مرد پائين تر است .اما الان ديگه نوبت روشنفكريه.
وجود هيج مردي بدون زن كامل نيست.يا بعبارتي .پشت هر مرد موفقي يك زن هست

ممنون

هستی گفت...

روز جهانی زن به تو و همه زنهای دانا و توانا و پر گذشت ایرانی مبارک

ناشناس گفت...

سلام عزیزم منم به تو تبریک می گم می بوسمت . نگار

سياوش گفت...

چه فرقي مي کند؛ هر روزي را اسمي گذاشته اند و هيچ.
کاش همه چيز خوب شود براي همه ...

شيما گفت...

سلام مهسا جون
روزت مبارک :XXXXXX
واقعا عالی نوشتی. نیازی به تعریف کردن نیست. خودت خوب می دونی کاملا باهات موافقم.
تازه یکی واست نوشته تندرو هستی. اتفاقا به نظرم خیلی منطقی نوشتی. هنوز متن آدمای تندرو رو ندیدن :دی
در ضمن یه سوال:
شما شب شعر راه انداختی تو کامنت باکست؟ (آیکن سوت و آیکن چشمک)

وهومن گفت...

با درود فراوان
این روز بر شما فرخنده باد
و خواهد رسید روزی که زنان ایران به حق مسلم خود برسد
فریب جهان قصه ای روشن است
ببین تا چه زاید شب آبستن است

پیروز باشید و با سپاس از حضور پر مهر تان

هادی گفت...

سلاممممم مهسا جون. خوبی؟
مرسی ایشالا قسمت شما.

بادبادکباز گفت...

سلام
تبریک میگم(گرچه کمی دیر...)
عرضم به خدمتت که خطرات زندگی در جامعه بنظرمم برای زن ها بیشتره.
متاسفانه نسبت به زنها خیلی از مردها یک گرسنگی بیمارگونه ئی دارن.درباره ی این بعدنا حرفایی دارم که اولا چه جوری ئیم ثانیا دلایلش چی بوده.
من به زن در وهله ی اول صرف نظر از ویژگی های جنسی ش بعنوان یه انسان نگاه می کنم.به مرد هم همینطور.بنظرم اگه بهم اینطوری نگاه کنیم خیلی از مشکلات حل میشه...بین زن و مرد گاهی فرسنگها فاصله است,فقط بخاطر جنسیت!بنظرم درست نیست.
دیگه اینکه من بین هم سن و سالام دخترهایی رو میبینم که در عین عفاف و نجابت از لحاظ اجتماعی بسیار موثر و فعالن!این به من امید زیادی می ده!
درود بر تمام انساهای خوب چه زن چه مرد!

۱۳۸۸ اسفند ۱۷, دوشنبه

! امروز، روز ِ ماست




یک هفته است دارم فکر میکنم برای روزی که جهانیست و
احتمالا خیلی

از زنان دنیا به آن فکر می کنند چه بنویسم؟نه اینکه حرفی برای گفتن نباشد،

نه!به اندازه ی سالها و قرن ها حرف داریم نه تنها برای گفتن که برای فریاد

زدن!موضوع سخنرانی ها و نوشته های زنان دیگر جاهای زمین که حالا بیش

از 300 سال از نخستین مبارزات برای اثبات بودنشان می گذرد را نمی دانم

اما حرف ِ دل زنان ِ سرزمینم را همه از حفظم!از همان روزهایی که همیشه

اولین قربانیا ن هجوم بیگانگان بودند؛از اعراب گرفته تا چنگیز و محمود

افغان و .. تا حوری ِ زیباروی حرمسراهای شاهان صفوی و قاجار شدن!از

روزهایی که ضعیفه هایی حلقه به گوش در پستوی تاریک ِ خانه ها بودند و

تنها دلیل ِ بودن و داشتنشان برآوردن ِ انواع نیازها بود و تجدید ِ نسل(کمی

خوشبینانه است اگر بگوئیم الان اصلا اینطور نیست!) از روزی که یکی آمد

و با توسل به چوب و چماق چادر از سرشان برداشت تا اروپایی شوند و بعد که

کمی مسالمت آمیز تر روسری سرشان کردند تا اسلامی شودند! و هیچ کس در

این میان نگفت این که حتی در اعلامیه ی مرگش هم متعلقه!! خطابش می کنیم

یک انسان است!می تواند فکر کند و تصمیم بگیرد.می تواند و باید انتخاب کند

انچه را که خودش میخواهد نه هرچه را که برایش می پسندند!حرف ِ دل زنانی

که چگونه درهیاهوی جامعه ای که گرگ هایش آنقدر گرسنه اند که هرگز سیر

نمی شوند زنده می مانند و زندگی می کنند.زنانی که هنوزدرعمق ِ تحجر و

تعصب قربانی شک ِ مالکانشان!می شوند و با مجوز شرعی و قانونی به قتل

می رسند ویا آنانکه در ته گودالی پذیرای هجمه ی سنگ ها می شوند تا شاید

اینگونه گناهشان پاک شود.زنانی که نه مالک ِ تنشان هستند و نه پاره ی تنشان! و

این روزها پاسخ تلاش هایشان برای رهایی از زنجیر تحجر و اسارت زندان

است و شکنجه و مرگ و با این همه هرگز تسلیم نشده و نمی شوند و چه

شجاعانه ایستاده اند و دست هایشان سپری شده برای دفاع از برادرانشان که

گرچه نامشان را نمی دانند اما درد ِ مشترک شان همان اسارت است و زنجیر!و

همه زنانی که باید برای به دست آوردن ساده و ابتدائی ترین حقوقشان مبارزه

کنند چه در خانه و چه در جامعه ای که هرروز نفس کشیدن در آن دشوارتر

می شود.حرف ِ دل همه ی این زنان را گفتن و نوشتن کار ِ ساده ای نیست.اما ما

می جنگیم تا اثبات کنیم که گرچه جسممان را به زنجیر می کشید اما روحمان

همچنان آزادانه درپرواز است( و مگر می شود روح را به زنجیر کشید؟) آنقدر

می گوئیم و می نویسیم و فریاد می زنیم تا باور کنند بودنمان را و مثل همیشه

ایستاده ایم تا روزی که دیگر تبعیضی نباشد،زنجیری نباشد.تا روزی که آزادی

!و عدالت ارمغان تلاش هایمان شود..... 8 مارس روز ِ جهانی زن مبارک


....از آینه بپرس نام نجات دهنده ات را


پ-ن( 1) متن کنوانسیون رفع ِ تبعیض علیه زنان را اینجا بخوانید.

پ-ن(2) بیانیه ی دکتر زهرا رهنورد به مناسبت این روز را هم اینجا.




۱۵ نظر:

شاهد گفت...

سلاااااااااام فمینیست!!!!!!!!

امیرفرهاد گفت...

اولا که تبریک می گم به مهسا و تمام بانوهایی که کامنت من رو می خونن . . .
نوشتت خیلی زیبا بود اما به نظرم رسید که یه خرده قالبش احساسی بود . . .
من کاملا با تبعیض علیه زنان مخالفم ولی فکر میکنم که عدالت یا همون عدم تبعیض اینه که به هر کس به میزان توان و بهره های مختلف وجودیش ، مسئولیت داده بشه و نه اینکه توقع برابر از زن و مرد داشت . . .
صد در صد با من موافقی که بالاخره زن و مرد با هم متفاوتند از خیلی جهات ؛ توی خیلی از زمینه ها مردها برتری دارن و توی خیلی زمینه های دیگه خانمها . من فکر می کنم که کارهای مختلف رو باید به اون گروهی سپرد که به بهترین نحو از پس اون کار بر میان حالا می خوان زن باشن یا مرد یا شاید هم در یه زمینه احتیاج بشه زنها و مردها به عنوان عضو جامعه با هم به مصاف مشکلی برن . ( مقصودم مسائل اجتماعیه )
عدالت از دید من اینه و نمونه بارزش عدالت پروردگاره که انسانها رو باجنبه های مختلف آفرید که کمی ها و کاستی های هم رو بپوشونن . . .

مهسا جان دوست دارم نظرت رو راجع به حرفام بدونم . . .

امرفرهاد گفت...

صحبت هات رو کاملا قبول دارم و باهات موافقم . . .

Marco گفت...

dorood bar hameye ensanhaye azade.nemikham begam zanaye azade ke in khod yek tabiz khahad bood.be nazar miresad tabize jensiat az anja aghaz mishavad ke bejaye goftane kalameye ensan,jensiate adama matrah mishe.va namgozari yek rooz bename zan yek tabiz ast alayhe zanan dorost mesle baghie roozha ke yekishoon be esme koodake yekish bename mard va....

شاهد گفت...

گر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
فدای مقدمش سازم سرودست و تن و پا را
من آن چیزی که خود دارم نصیب دوست گردانم
نه چون حافظ که میبخشد سمرقند و بخارا را


ویا در جایی دگر کمی طنزآلود


آگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم یه من کشک و دو من قارا
سر و دست و تن و پا را ز خاک گور میدانیم
زمال غیر میدانیم سمرقند و بخارا را
و عزراییل ز ما گیرد تمام روح اجزا را
چه خوشترمیتوان باشد؟؟ زآن کشک و دو من قارا


اما داستان باز هم ادامه یافت


اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سریر روح ارواح را
مگر آن ترک شیرازی طمع کار است و بی چیز است؟
که حافظ بخشدش او را سمرقند و بخارا را
کسی که دل بدست آرد که محتاج بدنها نیست
که صایب بخشدش او را سرو دست و تن و پا را


و نهایتا به این شعر میرسیم که با کمی تغییر در وزن. حافظ را مسؤل تمام این دعاوی میداند


چنان بخشیده حافظ جان! سمرقند و بخارا را
که نتوانسته تا اکنون کسی پس گیرد آنها را
از آن پس بر سر پاسخ به این ولخرجی حافظ
میان شاعران بنگر فغان و جیغ دعوا را
وجود او معمایی است پر از افسانه او افسون
ببین! خود با چنین بخشش معما در معما را

شاهد گفت...

اگر آن ترک شيرازي به دست آرد دل ما را

به خورشيد و فلک سايم از اين عزت کف پا را

روان و روح و جان ما همه از دولت شاه است

من مفلس کي‌ام چيزي ببخشم خال زيبا را

اگر استاد ما محو جمال يار مي‌بودي

از آن خود نمي‌خواندي تمام روح و اجزا را



؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

اگر آن ترک شيرازي بدست آرد دل ما را

فداي مقدمش سازم سرودست و تن و پا را

من آن چيزي که خود دارم نصيب دوست گردانم

نه چون حافظ که ميبخشد سمرقند و بخارا را



؟؟؟؟؟؟؟

اگر آن ترک شيرازي بدست آرد دل ما را

به خال هندويش بخشم سرير روح ارواح را

مگر آن ترک شيرازي طمع کار است و بي چيز است؟

که حافظ بخشدش او را سمرقند و بخارا را

کسي که دل بدست آرد که محتاج بدنها نيست

که صايب بخشدش او را سرو دست و تن و پا را




رند تبريزي

اگــــر آن تـــــرک شيرازي بـــه دست آرد دل مـــا را

بــهــايـش هـــم بــبـــايـــد او بـبخشد کل دنيـــــا را

مـگــر مـن مـغـز خــر خــوردم در اين آشفته بــازاري

کــه او دل را بــه دست آرد ببخشم مــن بــخارا را ؟

نه چون صائب ببخشم من سر و دست و تن و پا را

و نــــه چـــون شهريـــارانم بـبـخشم روح و اجــزا را

کـــه ايـن دل در وجـــود مــا خــدا داند که مي ارزد

هــــزاران تــــرک شيـراز و هـــزاران عشق زيــبــا را

ولي گــر تــرک شـيــرازي دهـد دل را به دست مــا

در آن دم نــيــز شـــايـــد مـــا ببخشيمش بـخـارا را

کــه مــا تــرکيم و تبريزي نه شيرازي شود چون مـا

بـــه تــبــريــزي هـمـه بخشند سمرقـند و بـخـارا را




؟؟؟؟؟؟

عجب آشفته بازاري ، خريداران دانا را

همه ترکان تبريزي ، بت زيباي رعنا را

گشاد دست صائب بين ، پشيمان مي شود منشين

خريداري چنين هرگز ، چه ارزان داده اعضا را

سر ودست بلورين را ، تن رعناي سيمين را

که بر کارش نمي آيد ، بجايش دست و هم پا را

بيبن اين را به آخر شد ، عناياتش چه وافر شد

نه تنها جمله اجزا را ، چو مردان روح والا را

از اين بهتر چه مي خواهي ، زيانت مي رسد باري

بيا اي ترک شيرازي ، ببر اين مرده کالا را

بيا دلدار شيرازي ، ببين رند از سر مستي

چه مي گويد نمي دانم ، مگر گم عقل برنا را

شماتت بر خريداران ، چو سنگ از آسمان باران

چرا اينگونه گفتن ها ، چنين عرضه تقاضا را

برابر مي کند دل را ، که برتر مي کند دل را

زعشق ترک شيرازي ، همو بخشد همان ها را

سر آخر چه مي نازد ، به شهر خواجه مي تازد

سخاوت مي کند او هم ، سمرقند و بخارا را

بدور از قيل و اين غوغا ، سر خود (بي نشان) بالا

دعا کردم يکايک را ، تو هم (انّا فتحنا) را



؟؟؟؟؟؟

کلام و درد حافظ سخاوت يا خساست نيست

نخواندي بيت ديگر را که فرموده شمايان را

"ز عشق ناتمام ما جمال يار مستغني است

به آب و رنگ و خال و خط، چه حاجت روي زيبا را"



؟؟؟؟؟؟

اگر آن کرد گروسي بدست آرد دل ما را

به خال هندويش بخشم تن و جان و سر و پا را

جوانمردي بدان باشد که ملک خويشتن بخشي

نه چون حافظ که مي بخشد سمرقند و بخارا را

شاهد گفت...

اگر آن ترک شيرازي به دست آرد دل ما را

به خورشيد و فلک سايم از اين عزت کف پا را

روان و روح و جان ما همه از دولت شاه است

من مفلس کي‌ام چيزي ببخشم خال زيبا را

اگر استاد ما محو جمال يار مي‌بودي

از آن خود نمي‌خواندي تمام روح و اجزا را



؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

اگر آن ترک شيرازي بدست آرد دل ما را

فداي مقدمش سازم سرودست و تن و پا را

من آن چيزي که خود دارم نصيب دوست گردانم

نه چون حافظ که ميبخشد سمرقند و بخارا را



؟؟؟؟؟؟؟

اگر آن ترک شيرازي بدست آرد دل ما را

به خال هندويش بخشم سرير روح ارواح را

مگر آن ترک شيرازي طمع کار است و بي چيز است؟

که حافظ بخشدش او را سمرقند و بخارا را

کسي که دل بدست آرد که محتاج بدنها نيست

که صايب بخشدش او را سرو دست و تن و پا را




رند تبريزي

اگــــر آن تـــــرک شيرازي بـــه دست آرد دل مـــا را

بــهــايـش هـــم بــبـــايـــد او بـبخشد کل دنيـــــا را

مـگــر مـن مـغـز خــر خــوردم در اين آشفته بــازاري

کــه او دل را بــه دست آرد ببخشم مــن بــخارا را ؟

نه چون صائب ببخشم من سر و دست و تن و پا را

و نــــه چـــون شهريـــارانم بـبـخشم روح و اجــزا را

کـــه ايـن دل در وجـــود مــا خــدا داند که مي ارزد

هــــزاران تــــرک شيـراز و هـــزاران عشق زيــبــا را

ولي گــر تــرک شـيــرازي دهـد دل را به دست مــا

در آن دم نــيــز شـــايـــد مـــا ببخشيمش بـخـارا را

کــه مــا تــرکيم و تبريزي نه شيرازي شود چون مـا

بـــه تــبــريــزي هـمـه بخشند سمرقـند و بـخـارا را




؟؟؟؟؟؟

عجب آشفته بازاري ، خريداران دانا را

همه ترکان تبريزي ، بت زيباي رعنا را

گشاد دست صائب بين ، پشيمان مي شود منشين

خريداري چنين هرگز ، چه ارزان داده اعضا را

سر ودست بلورين را ، تن رعناي سيمين را

که بر کارش نمي آيد ، بجايش دست و هم پا را

بيبن اين را به آخر شد ، عناياتش چه وافر شد

نه تنها جمله اجزا را ، چو مردان روح والا را

از اين بهتر چه مي خواهي ، زيانت مي رسد باري

بيا اي ترک شيرازي ، ببر اين مرده کالا را

بيا دلدار شيرازي ، ببين رند از سر مستي

چه مي گويد نمي دانم ، مگر گم عقل برنا را

شماتت بر خريداران ، چو سنگ از آسمان باران

چرا اينگونه گفتن ها ، چنين عرضه تقاضا را

برابر مي کند دل را ، که برتر مي کند دل را

زعشق ترک شيرازي ، همو بخشد همان ها را

سر آخر چه مي نازد ، به شهر خواجه مي تازد

سخاوت مي کند او هم ، سمرقند و بخارا را

بدور از قيل و اين غوغا ، سر خود (بي نشان) بالا

دعا کردم يکايک را ، تو هم (انّا فتحنا) را



؟؟؟؟؟؟

کلام و درد حافظ سخاوت يا خساست نيست

نخواندي بيت ديگر را که فرموده شمايان را

"ز عشق ناتمام ما جمال يار مستغني است

به آب و رنگ و خال و خط، چه حاجت روي زيبا را"



؟؟؟؟؟؟

اگر آن کرد گروسي بدست آرد دل ما را

به خال هندويش بخشم تن و جان و سر و پا را

جوانمردي بدان باشد که ملک خويشتن بخشي

نه چون حافظ که مي بخشد سمرقند و بخارا را

فرشاد گفت...

سلام .از نوشته هات خيلي خوشم اومد اما زيادي تندرو هستين.در دين ما اسلام زن از مرد پائين تر است .اما الان ديگه نوبت روشنفكريه.
وجود هيج مردي بدون زن كامل نيست.يا بعبارتي .پشت هر مرد موفقي يك زن هست

ممنون

هستی گفت...

روز جهانی زن به تو و همه زنهای دانا و توانا و پر گذشت ایرانی مبارک

ناشناس گفت...

سلام عزیزم منم به تو تبریک می گم می بوسمت . نگار

سياوش گفت...

چه فرقي مي کند؛ هر روزي را اسمي گذاشته اند و هيچ.
کاش همه چيز خوب شود براي همه ...

شيما گفت...

سلام مهسا جون
روزت مبارک :XXXXXX
واقعا عالی نوشتی. نیازی به تعریف کردن نیست. خودت خوب می دونی کاملا باهات موافقم.
تازه یکی واست نوشته تندرو هستی. اتفاقا به نظرم خیلی منطقی نوشتی. هنوز متن آدمای تندرو رو ندیدن :دی
در ضمن یه سوال:
شما شب شعر راه انداختی تو کامنت باکست؟ (آیکن سوت و آیکن چشمک)

وهومن گفت...

با درود فراوان
این روز بر شما فرخنده باد
و خواهد رسید روزی که زنان ایران به حق مسلم خود برسد
فریب جهان قصه ای روشن است
ببین تا چه زاید شب آبستن است

پیروز باشید و با سپاس از حضور پر مهر تان

هادی گفت...

سلاممممم مهسا جون. خوبی؟
مرسی ایشالا قسمت شما.

بادبادکباز گفت...

سلام
تبریک میگم(گرچه کمی دیر...)
عرضم به خدمتت که خطرات زندگی در جامعه بنظرمم برای زن ها بیشتره.
متاسفانه نسبت به زنها خیلی از مردها یک گرسنگی بیمارگونه ئی دارن.درباره ی این بعدنا حرفایی دارم که اولا چه جوری ئیم ثانیا دلایلش چی بوده.
من به زن در وهله ی اول صرف نظر از ویژگی های جنسی ش بعنوان یه انسان نگاه می کنم.به مرد هم همینطور.بنظرم اگه بهم اینطوری نگاه کنیم خیلی از مشکلات حل میشه...بین زن و مرد گاهی فرسنگها فاصله است,فقط بخاطر جنسیت!بنظرم درست نیست.
دیگه اینکه من بین هم سن و سالام دخترهایی رو میبینم که در عین عفاف و نجابت از لحاظ اجتماعی بسیار موثر و فعالن!این به من امید زیادی می ده!
درود بر تمام انساهای خوب چه زن چه مرد!