۱۳۹۰ اردیبهشت ۲, جمعه

شیشه ی پنجره را باران شست...

 از دیشب یکریز داره بارون میاد .از اون بارونایی که دلت چتر نمیخواد،و من 

امروز خیس ِ خیس شدم.وقتی زیر بارون دست میکشیدم به برگ ِدرخت ها دلم 

خواست جای اونا باشم. وقتی تن برهنه شون خیس میشه و نفس میکشن...


اردیبهشت خوب شروع شد،خیلی خوب!




 و این کبوتری که از صبح تا حالا از جلوی پنجره تکون نمیخوره!



۲ نظر:

حوریا گفت...

عاشق این هوام حس خوبی به من میده!

گلي گفت...

درست يادم نيست چه روزي بود كه بارون اومد... شايد همون روز بود كه تو ام زير بارون خيس شدي... منم اون روز خيس شدم زير بارون... به خيلي چيزا فكر كردم...
راستش مهسا، فكر مي كنم اگه بارون نبود دنيا خيلي بي روح مي شد...
نصف احساس خوشبختي من بعد از وقتيه كه بارون مي گيره...

و واي ازاون عكس كبوتر خوشگل...

۱۳۹۰ اردیبهشت ۲, جمعه

شیشه ی پنجره را باران شست...

 از دیشب یکریز داره بارون میاد .از اون بارونایی که دلت چتر نمیخواد،و من 

امروز خیس ِ خیس شدم.وقتی زیر بارون دست میکشیدم به برگ ِدرخت ها دلم 

خواست جای اونا باشم. وقتی تن برهنه شون خیس میشه و نفس میکشن...


اردیبهشت خوب شروع شد،خیلی خوب!




 و این کبوتری که از صبح تا حالا از جلوی پنجره تکون نمیخوره!



۲ نظر:

حوریا گفت...

عاشق این هوام حس خوبی به من میده!

گلي گفت...

درست يادم نيست چه روزي بود كه بارون اومد... شايد همون روز بود كه تو ام زير بارون خيس شدي... منم اون روز خيس شدم زير بارون... به خيلي چيزا فكر كردم...
راستش مهسا، فكر مي كنم اگه بارون نبود دنيا خيلي بي روح مي شد...
نصف احساس خوشبختي من بعد از وقتيه كه بارون مي گيره...

و واي ازاون عكس كبوتر خوشگل...