۱۳۹۰ فروردین ۲۵, پنجشنبه

روزهایم...

هیچی از این بدتر نیست که کلی حرف داشته باشی که حتی جمله بندی 

هم شده ولی وقت نوشتن مغرت خالی بشه.دلم میخواست مغزم امکان 

سرچ داشت که میگشتم حرف های دیشبم رو پیدا میکردم.یه مسئله ی

اساسی این روزها که حالا باهاش کنار اومدم این بود که حالا که اینجا

فیلتر شده و کسی هم در این دنیای مجازی نمونده و همه مشغول کارِ

خودشون شده ن و در نتیجه اینجا هم مثل دنیای واقعی تنها شدم  و از

اونجایی که خیلی بدجور لجبازم و سر حرفم میمونم همیشه و حاضر به

نقل مکان نیستم،پس اینجا هم تعطیل بشه و تمام! بعد دوباره فکر کردم که

نه بهتره که تعطیل نشه چون من عادت کردم که یک جایی دور از 

دسترس همه حرف بزنم و در واقع یک چیزکی بنویسم از حرف های

دلم،حتی اگر به جز خودم بشری پاش رو اینجا نذاره.


 مزیتش اینه که بعدها بیام و ببینم که توی این کله ی سرگردان و 

شلوغم قبلن ها چی میگذشته.خوب دقیقن حس این روزهام (تعلیق) 

هست بین یک عالمه از نقشه های بر بادرفته و یا برنامه های موکول

به گذشت زمان.کتاب میخونم بیشتر وقتم رو و میخوام برم باشگاه

ورزشی مجددا و کمی تحرک پیدا کنم.اگر آدم پایه ای بیایم که حاضر

بشه از خوابِ شیرین صبحش بگذره،کوه برم که خیلی وقته نرفتم .


 یک مسئله ی اساسی رو باید مطرح کنم که نیاز به شجاعت و 

جسارت ِ گفتنش دارم که فعلا همش از زیرش شونه خالی میکنم.شب

ها همچنان بی خوابم و در واقع صبح که میشه میخوابم! شب ها 

یک جور استرس عجیب که منبعش رو میدونم و نمیدونم سراغم میاد.

دقیقا مثل بچه گیم شدم و اون مدتی که از شب میترسیدم و دلم 

میخواست مامانم تا صبح بیدار بمونه پیشم.البته منبع ترس اون موقع

با الان فرق داشت!


  

 


پ.ن) از این قالبم هم خوشم نمیاد اصلن و حس رکود بهم میده.

ولی قالب خوب پیدا نمیکنم!

۵ نظر:

حوریا گفت...

سلام عزیزم.
نوشتن چیز خوبیه..بنویس حتی اگه به قول خودت مخاطبی نباشه که می دونم هست.

كاوه گفت...

سلام

گفتم بيام يه كم از تنهايي دربياي!


قالبت اونقدرا هم بد نيست دا، در حد قابل تحمليه.

اينجا چرا آيكون نيشخند نداره. خيلي بهش نياز دارم.


راستي اون عكس پايين، پنجره رو به فلورانس، خيلي باحاله...

آیت ... گفت...

سلام و درود
مهسا خانوم عزیز پس اینایی که میان و میخوننت هیچکس اند؟
بنویس - برای دل خودت - به کسی هم کاری نداشته باش که خوشش میاد یا نه
وقت بزاری و بپردی حتمن قالب خوبتر هم پیدا میکنی
سبز باشی و برقرار

گلي گفت...

مهسا چقدر دلم لك زده بود كه با هم حرف بزنيم.. كلي حرفاي نگفته دارم...
بابت اين همه نبودنم معذرت... كه البته دليلشو مي دوني...
خيلي دوست دارم.. خيلي... دلم مي خواد بدوني...

گلي گفت...

راستي اون قالب سبزه خيلي بامزه بودها..
هي مي اومدم بهت بگم نمي تونستم نظرات رو باز كنم...
اين قالب جديدهم قشنگه... ابرها...
نگاه آدم رو مي بره سمت آسمون...

۱۳۹۰ فروردین ۲۵, پنجشنبه

روزهایم...

هیچی از این بدتر نیست که کلی حرف داشته باشی که حتی جمله بندی 

هم شده ولی وقت نوشتن مغرت خالی بشه.دلم میخواست مغزم امکان 

سرچ داشت که میگشتم حرف های دیشبم رو پیدا میکردم.یه مسئله ی

اساسی این روزها که حالا باهاش کنار اومدم این بود که حالا که اینجا

فیلتر شده و کسی هم در این دنیای مجازی نمونده و همه مشغول کارِ

خودشون شده ن و در نتیجه اینجا هم مثل دنیای واقعی تنها شدم  و از

اونجایی که خیلی بدجور لجبازم و سر حرفم میمونم همیشه و حاضر به

نقل مکان نیستم،پس اینجا هم تعطیل بشه و تمام! بعد دوباره فکر کردم که

نه بهتره که تعطیل نشه چون من عادت کردم که یک جایی دور از 

دسترس همه حرف بزنم و در واقع یک چیزکی بنویسم از حرف های

دلم،حتی اگر به جز خودم بشری پاش رو اینجا نذاره.


 مزیتش اینه که بعدها بیام و ببینم که توی این کله ی سرگردان و 

شلوغم قبلن ها چی میگذشته.خوب دقیقن حس این روزهام (تعلیق) 

هست بین یک عالمه از نقشه های بر بادرفته و یا برنامه های موکول

به گذشت زمان.کتاب میخونم بیشتر وقتم رو و میخوام برم باشگاه

ورزشی مجددا و کمی تحرک پیدا کنم.اگر آدم پایه ای بیایم که حاضر

بشه از خوابِ شیرین صبحش بگذره،کوه برم که خیلی وقته نرفتم .


 یک مسئله ی اساسی رو باید مطرح کنم که نیاز به شجاعت و 

جسارت ِ گفتنش دارم که فعلا همش از زیرش شونه خالی میکنم.شب

ها همچنان بی خوابم و در واقع صبح که میشه میخوابم! شب ها 

یک جور استرس عجیب که منبعش رو میدونم و نمیدونم سراغم میاد.

دقیقا مثل بچه گیم شدم و اون مدتی که از شب میترسیدم و دلم 

میخواست مامانم تا صبح بیدار بمونه پیشم.البته منبع ترس اون موقع

با الان فرق داشت!


  

 


پ.ن) از این قالبم هم خوشم نمیاد اصلن و حس رکود بهم میده.

ولی قالب خوب پیدا نمیکنم!

۵ نظر:

حوریا گفت...

سلام عزیزم.
نوشتن چیز خوبیه..بنویس حتی اگه به قول خودت مخاطبی نباشه که می دونم هست.

كاوه گفت...

سلام

گفتم بيام يه كم از تنهايي دربياي!


قالبت اونقدرا هم بد نيست دا، در حد قابل تحمليه.

اينجا چرا آيكون نيشخند نداره. خيلي بهش نياز دارم.


راستي اون عكس پايين، پنجره رو به فلورانس، خيلي باحاله...

آیت ... گفت...

سلام و درود
مهسا خانوم عزیز پس اینایی که میان و میخوننت هیچکس اند؟
بنویس - برای دل خودت - به کسی هم کاری نداشته باش که خوشش میاد یا نه
وقت بزاری و بپردی حتمن قالب خوبتر هم پیدا میکنی
سبز باشی و برقرار

گلي گفت...

مهسا چقدر دلم لك زده بود كه با هم حرف بزنيم.. كلي حرفاي نگفته دارم...
بابت اين همه نبودنم معذرت... كه البته دليلشو مي دوني...
خيلي دوست دارم.. خيلي... دلم مي خواد بدوني...

گلي گفت...

راستي اون قالب سبزه خيلي بامزه بودها..
هي مي اومدم بهت بگم نمي تونستم نظرات رو باز كنم...
اين قالب جديدهم قشنگه... ابرها...
نگاه آدم رو مي بره سمت آسمون...