۱۳۸۹ خرداد ۹, یکشنبه

صاحب دیوان پهلوان عوض را گفت:((یکی را عقلی داشته باشد

بطلب به جایی فرستادن میخواهم!)) گفت:((ای خواجه هرکه را عقل بود

از این خانه رفت.....))


پ.ن)اینقدر ذهنم درگیر و آشفته ست که نوشتنم نمیاد.به اون یقینی که قبلا گفتم

شدید احتیاج دارم اما نمیتونم.اصلا هیچ چیز اینجا یقین آور نیست!

۱۳۸۹ خرداد ۱, شنبه


اعتراف میکنم دلم میخواد در این هوای گرم گیسوانم را به دست باد بسپارم.....


پ.ن1)حتی اگر جرم باشد و گشت ارش.اد باشد و ...!!!

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۶, یکشنبه

من فکر میکنم ،هرگز نبوده قلب من اینگونه گرم و سرخ

احساس میکنم در بدترین دقایق این شام مرگ زای

چندین هزار چشمه ی خورشید در دلم

میجوشد از یقین

احساس میکنم

در هر کنار و گوشه ی این شوره زار یاس

چندین هزار جنگل شاداب ، ناگهان

میروید از زمین

آه ای یقین گمشده ،ای ماهی گریز

در برکه های آینه لغزیده تو به تو

من آبگیر صافیم، اینک!به سحر عشق

از برکه های آینه راهی به من بجو

....

احساس میکنم در هر رگم

به تپش قلب من کنون

بیدار باش قافله ئی می زند جرس

آمد شبی برهنه ام از در

چو روح آب

در سینه اش دو ماهی و در دستش آینه

گیسوی خیس او خزه بود،چون خزه به هم

من بانگ بر کشیدم از آستان یاس

((آه ای یقین یافته !بازت نمی نهم!))


شاملوی بزرگ

پ.ن)این شعر را برای خودم نوشتم که بیش از همیشه به یقین محتاجم

و برای همه ی آنهایی که مثل من !

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۰, دوشنبه

حالا خوبه ....

امروز سی و یکمین روز سفر تحقیقاتی ما بود.به دهکده ای جالب رسیدیم.

دعانویسی در این روستا زندگی میکند که مردم به او((حالاو خوبشیه))میگویند

که ترجمه اش میشود((حالا خوبه)).این نامگذاری به این خاطر است که هرکس با هر

مشکلی به او رجوع میکند کاغذی دریافت میکند که با کلمات حالا خوبه شروع میشود.

نام اصلی او معلوم نیست و میگویند از شهری دور آمده است.با اینکه کل روستا پانصد

نفر بیشتر جمعیت ندارد اما هرروز صف طویل و عریضی در مقابل منزل او تشکیل

میشود.خودش میگوید در هفته بیش از پنج هزار مشتری دارد.این یعنی:

یک)هر یک از مردم روستا بیش از یکبار در هفته پهلوی او میروند.

دو)هفته ای بیش از پنج هزار مشکل بزرگ در این ده کوچک رخ میدهد.

سه)سرانه ی مشکل برای هر نفر بیش از ده مشکل در هفته میباشد.

روش کار او به این شکل است که اگر شما با مشکلی نزد او بروید،مصیبتی

سخت تر را در نظر میگیرد و روی کاغذ مینویسد و به فرد میدهد تا مدتی

هرروز با صدای بلند آن را تکرار کند تا اثر مشکلش از بین برود.مثلا برای

کسی که زمین خورده مینویسد((حالا خوبه دستش نشکست))،کسی که دستش شکسته

طلسم((حالا خوبه کور نشد))دریافت میکند.کسی که کور شده طلسم((حالا خوبه نمرد))

را دریافت میکند و بستگان جوان ناکام و مجردی که فوت کرده طلسم((حالا خوبه که

زن نداشت))و جوانی که زن داشته طلسم((حالا خوبه که بچه نداشت)) و اگر بچه

داشته باشد طلسم((حالا خوبه زن و بچه اش باهاش نمردن)) را دریافت میکند و دست

آخر اگر همه ی خانواده ای با هم مرده باشند میگوید((حالا خوبه کسی نمانده که غصه ی

بقیه را بخورد)).جامعه شناس گروه معتقد است چون این مردم با مشکل خود کنار

نمی آیند دعا نویس با یک فعالیت جبرانی واهی آنها را گول میزند و با مقایسه ی یک

امر عدمی وحشتناک تر با وضع بد موجود؛آنها را امیدوار نگه می دارد.اما من شخصا

در رابطه با مردم این روستا که با این همه مشکل خوشند و شادی میکنند جواب

سرآشپزمان را تکرار میکنم که((تو این دنیا اونی میبره که یا خر باشه یا بذاره خرش

کنن)) البته این را اضافه کنم کسی که خودش ،خودش را خر میکند؛نابغه است!


پ.ن1) و ما هم چنان فقط نگاه میکنیم و گاهی هم اگر وقت داشته باشیم،فکر...

پ.ن2) اگر وقت فکر کردن دارید نگاهی به اینجا بیندازید.

۱۳۸۹ خرداد ۹, یکشنبه

صاحب دیوان پهلوان عوض را گفت:((یکی را عقلی داشته باشد

بطلب به جایی فرستادن میخواهم!)) گفت:((ای خواجه هرکه را عقل بود

از این خانه رفت.....))


پ.ن)اینقدر ذهنم درگیر و آشفته ست که نوشتنم نمیاد.به اون یقینی که قبلا گفتم

شدید احتیاج دارم اما نمیتونم.اصلا هیچ چیز اینجا یقین آور نیست!

۱۳۸۹ خرداد ۱, شنبه


اعتراف میکنم دلم میخواد در این هوای گرم گیسوانم را به دست باد بسپارم.....


پ.ن1)حتی اگر جرم باشد و گشت ارش.اد باشد و ...!!!

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۶, یکشنبه

من فکر میکنم ،هرگز نبوده قلب من اینگونه گرم و سرخ

احساس میکنم در بدترین دقایق این شام مرگ زای

چندین هزار چشمه ی خورشید در دلم

میجوشد از یقین

احساس میکنم

در هر کنار و گوشه ی این شوره زار یاس

چندین هزار جنگل شاداب ، ناگهان

میروید از زمین

آه ای یقین گمشده ،ای ماهی گریز

در برکه های آینه لغزیده تو به تو

من آبگیر صافیم، اینک!به سحر عشق

از برکه های آینه راهی به من بجو

....

احساس میکنم در هر رگم

به تپش قلب من کنون

بیدار باش قافله ئی می زند جرس

آمد شبی برهنه ام از در

چو روح آب

در سینه اش دو ماهی و در دستش آینه

گیسوی خیس او خزه بود،چون خزه به هم

من بانگ بر کشیدم از آستان یاس

((آه ای یقین یافته !بازت نمی نهم!))


شاملوی بزرگ

پ.ن)این شعر را برای خودم نوشتم که بیش از همیشه به یقین محتاجم

و برای همه ی آنهایی که مثل من !

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۰, دوشنبه

حالا خوبه ....

امروز سی و یکمین روز سفر تحقیقاتی ما بود.به دهکده ای جالب رسیدیم.

دعانویسی در این روستا زندگی میکند که مردم به او((حالاو خوبشیه))میگویند

که ترجمه اش میشود((حالا خوبه)).این نامگذاری به این خاطر است که هرکس با هر

مشکلی به او رجوع میکند کاغذی دریافت میکند که با کلمات حالا خوبه شروع میشود.

نام اصلی او معلوم نیست و میگویند از شهری دور آمده است.با اینکه کل روستا پانصد

نفر بیشتر جمعیت ندارد اما هرروز صف طویل و عریضی در مقابل منزل او تشکیل

میشود.خودش میگوید در هفته بیش از پنج هزار مشتری دارد.این یعنی:

یک)هر یک از مردم روستا بیش از یکبار در هفته پهلوی او میروند.

دو)هفته ای بیش از پنج هزار مشکل بزرگ در این ده کوچک رخ میدهد.

سه)سرانه ی مشکل برای هر نفر بیش از ده مشکل در هفته میباشد.

روش کار او به این شکل است که اگر شما با مشکلی نزد او بروید،مصیبتی

سخت تر را در نظر میگیرد و روی کاغذ مینویسد و به فرد میدهد تا مدتی

هرروز با صدای بلند آن را تکرار کند تا اثر مشکلش از بین برود.مثلا برای

کسی که زمین خورده مینویسد((حالا خوبه دستش نشکست))،کسی که دستش شکسته

طلسم((حالا خوبه کور نشد))دریافت میکند.کسی که کور شده طلسم((حالا خوبه نمرد))

را دریافت میکند و بستگان جوان ناکام و مجردی که فوت کرده طلسم((حالا خوبه که

زن نداشت))و جوانی که زن داشته طلسم((حالا خوبه که بچه نداشت)) و اگر بچه

داشته باشد طلسم((حالا خوبه زن و بچه اش باهاش نمردن)) را دریافت میکند و دست

آخر اگر همه ی خانواده ای با هم مرده باشند میگوید((حالا خوبه کسی نمانده که غصه ی

بقیه را بخورد)).جامعه شناس گروه معتقد است چون این مردم با مشکل خود کنار

نمی آیند دعا نویس با یک فعالیت جبرانی واهی آنها را گول میزند و با مقایسه ی یک

امر عدمی وحشتناک تر با وضع بد موجود؛آنها را امیدوار نگه می دارد.اما من شخصا

در رابطه با مردم این روستا که با این همه مشکل خوشند و شادی میکنند جواب

سرآشپزمان را تکرار میکنم که((تو این دنیا اونی میبره که یا خر باشه یا بذاره خرش

کنن)) البته این را اضافه کنم کسی که خودش ،خودش را خر میکند؛نابغه است!


پ.ن1) و ما هم چنان فقط نگاه میکنیم و گاهی هم اگر وقت داشته باشیم،فکر...

پ.ن2) اگر وقت فکر کردن دارید نگاهی به اینجا بیندازید.