چند روز پیش برنامه ای از بی بی سی دیدم که به شدت تاثیر گذار و تفکر برانگیز بود.همه از
خلاقیت مردی به نام کریستین بولتانسکی.که فرانسوی ها میگویند یکی از بزرگترین هنرمندان
زنده ی دنیاست و به نظر من هم اغراق نیست.اولین صحنه ،کوهی از لباس های کهنه ی
انباشته شده بود با دستی بزرگ و آهنین بر فرازش که چند لحظه یکبارمقداری لباس را
بلند میکرد.
خودش میگفت این کار
درباره ی دست خدا یا تقدیر است.اینکه چرا شما زنده می مانید و دوست شما می میرد و
اینکه چه طور فهم همه چیز نا ممکن است. و چرا هاییتی؟ اینکه مردم می گویند چرا خدا
اینقدر بد است؟ اما بولتانسکی میگفت یکی از جواب ها اینست که خدا اصلا بد نیست.بلکه
خدا کاری به کار ما ندارد .خدا ما را نمی بیند! در حقیقت این چیدمان میخواست همین را
بگوید.دست خدا یا تقدیر یا هرچیزی که ما اسمش را تعیین میکنیم می آید و تعدادی را می برد
بدون اینکه آن ها را از قبل دست چین کرده باشد یا سرگذشت تک تک آنها را مرور کرده باشد.
درست مثل همان دست آهنین که لباس ها را بدون اینکه ببیند بر میداشت.این قانون است که
تعدادی در هر مرحله بروند حالا با هر سرگذشتی.
راستش تصور اینکه ممکن است خدا واقعا ما را نبیند خیلی هم بد نبود! حداقل برای من.شاید
اینطور توجیه خیلی از مسائل راحت تر شود. چیدمان خلاقانه ی دیگر لباسهایی بود که با
فاصله در کف زمین پراکنده شده بودند.همه متعلق به کسانی که یک روز بودند و حالا نیستند.
بولتانسکی میگفت به نظر او لباس یک
نفر مثل عکس اوست.یک وقت کسی بوده و الان دیگر نیست.شی ئی باقی مانده.به کسی
مربوط است که دیگر نیست.مثل اسم یک نفر یا ضربان قلبش.و اینکه چه طور در تمام
عمر سعی کرده خاطرات کوچک از آدم ها را نگه دارد و همیشه هم شکست خورده.شما
می توانید عکس یک شخص را نگه دارید ،ضربان قلبش را، و البته همینطور لباسش را
اما نمی توانید آن آدم را نگه دارید...
پ.ن1)شاید توصیف من به اندازه ی دیدن آن صحنه ها تاثیر گذار نباشد اما اگرتوانستید ببینید
حتما!
پ.ن2)دلم خواست ما هم یک بولتانسکی داشتیم یا من در پاریس بودم!
۱۴ نظر:
گلي
گفت...
كاش خدا اين قدر بي رحم نبود... كاش اصلا آدما رو نمي آفريد كه بعد بخواد از هم جداشون كنه... مردن، به خودي ِ خود ترسناك نيست. اون چيزي كه ترسناكه اينه كه فكر ميكني تو ، توي اين دنيا تنهايي و اون توي اون دنيا... دلت مي خواد كه اين جا يا اون جا، با اون باشي، با هم باشين...
من به خدای نفهم اعتقادی ندارم. اعتقاد به فهیمش سخته چه برسه نفهم هم باشه!
اگه کسی مثل ایشون داشتیم که مطمئنم آدمای عظیمی در همین ایران وجود دارن قاعدتامورد تمسخر دیگرون قرار میگرفتن و میگیرن. کسی همین کارو بکنه فک میکنه عکس العمل ما چیه؟
معرکه بود و فکر میکنم آدم رو شدید به فکر فرو میبرد برای من اون سکوت عظیمی که فضاش داشت خیلی جالب تر بود و اینکه مدرم رو فقط به نگاه کردن وادار میکرد. مرسی گلم.
درود مهسا جان حرفی را زده که راحت می شود به همین نتیجه رسید.در نظر من هم خدا کاره ای نیست.در این زندگی بعضی ها می روند و بعضی ها بعد تر یا قبل تر از آنها.به همین سادگی.به سادگی یک دست آهنین... بدرود
راستش امروز منهم آن برنامه اتفاقی از بی بی سی دیدم و خیلی از حرفهای این مرد خوشم آمد ولی فکر می کنم داشتن بولتانسکی برای ایران خیلی زود است بهتر شما به فکر رفتن به پاریس باشید !
چند روز پیش برنامه ای از بی بی سی دیدم که به شدت تاثیر گذار و تفکر برانگیز بود.همه از
خلاقیت مردی به نام کریستین بولتانسکی.که فرانسوی ها میگویند یکی از بزرگترین هنرمندان
زنده ی دنیاست و به نظر من هم اغراق نیست.اولین صحنه ،کوهی از لباس های کهنه ی
انباشته شده بود با دستی بزرگ و آهنین بر فرازش که چند لحظه یکبارمقداری لباس را
بلند میکرد.
خودش میگفت این کار
درباره ی دست خدا یا تقدیر است.اینکه چرا شما زنده می مانید و دوست شما می میرد و
اینکه چه طور فهم همه چیز نا ممکن است. و چرا هاییتی؟ اینکه مردم می گویند چرا خدا
اینقدر بد است؟ اما بولتانسکی میگفت یکی از جواب ها اینست که خدا اصلا بد نیست.بلکه
خدا کاری به کار ما ندارد .خدا ما را نمی بیند! در حقیقت این چیدمان میخواست همین را
بگوید.دست خدا یا تقدیر یا هرچیزی که ما اسمش را تعیین میکنیم می آید و تعدادی را می برد
بدون اینکه آن ها را از قبل دست چین کرده باشد یا سرگذشت تک تک آنها را مرور کرده باشد.
درست مثل همان دست آهنین که لباس ها را بدون اینکه ببیند بر میداشت.این قانون است که
تعدادی در هر مرحله بروند حالا با هر سرگذشتی.
راستش تصور اینکه ممکن است خدا واقعا ما را نبیند خیلی هم بد نبود! حداقل برای من.شاید
اینطور توجیه خیلی از مسائل راحت تر شود. چیدمان خلاقانه ی دیگر لباسهایی بود که با
فاصله در کف زمین پراکنده شده بودند.همه متعلق به کسانی که یک روز بودند و حالا نیستند.
بولتانسکی میگفت به نظر او لباس یک
نفر مثل عکس اوست.یک وقت کسی بوده و الان دیگر نیست.شی ئی باقی مانده.به کسی
مربوط است که دیگر نیست.مثل اسم یک نفر یا ضربان قلبش.و اینکه چه طور در تمام
عمر سعی کرده خاطرات کوچک از آدم ها را نگه دارد و همیشه هم شکست خورده.شما
می توانید عکس یک شخص را نگه دارید ،ضربان قلبش را، و البته همینطور لباسش را
اما نمی توانید آن آدم را نگه دارید...
پ.ن1)شاید توصیف من به اندازه ی دیدن آن صحنه ها تاثیر گذار نباشد اما اگرتوانستید ببینید
حتما!
پ.ن2)دلم خواست ما هم یک بولتانسکی داشتیم یا من در پاریس بودم!
۱۴ نظر:
گلي
گفت...
كاش خدا اين قدر بي رحم نبود... كاش اصلا آدما رو نمي آفريد كه بعد بخواد از هم جداشون كنه... مردن، به خودي ِ خود ترسناك نيست. اون چيزي كه ترسناكه اينه كه فكر ميكني تو ، توي اين دنيا تنهايي و اون توي اون دنيا... دلت مي خواد كه اين جا يا اون جا، با اون باشي، با هم باشين...
من به خدای نفهم اعتقادی ندارم. اعتقاد به فهیمش سخته چه برسه نفهم هم باشه!
اگه کسی مثل ایشون داشتیم که مطمئنم آدمای عظیمی در همین ایران وجود دارن قاعدتامورد تمسخر دیگرون قرار میگرفتن و میگیرن. کسی همین کارو بکنه فک میکنه عکس العمل ما چیه؟
معرکه بود و فکر میکنم آدم رو شدید به فکر فرو میبرد برای من اون سکوت عظیمی که فضاش داشت خیلی جالب تر بود و اینکه مدرم رو فقط به نگاه کردن وادار میکرد. مرسی گلم.
درود مهسا جان حرفی را زده که راحت می شود به همین نتیجه رسید.در نظر من هم خدا کاره ای نیست.در این زندگی بعضی ها می روند و بعضی ها بعد تر یا قبل تر از آنها.به همین سادگی.به سادگی یک دست آهنین... بدرود
راستش امروز منهم آن برنامه اتفاقی از بی بی سی دیدم و خیلی از حرفهای این مرد خوشم آمد ولی فکر می کنم داشتن بولتانسکی برای ایران خیلی زود است بهتر شما به فکر رفتن به پاریس باشید !
۱۴ نظر:
كاش خدا اين قدر بي رحم نبود...
كاش اصلا آدما رو نمي آفريد كه بعد بخواد از هم جداشون كنه...
مردن، به خودي ِ خود ترسناك نيست. اون چيزي كه ترسناكه اينه كه فكر ميكني تو ، توي اين دنيا تنهايي و اون توي اون دنيا...
دلت مي خواد كه اين جا يا اون جا، با اون باشي، با هم باشين...
باید به خودمون بیایم..
خدا یا"خد.ا"
دستكشي هست كه هنوز نگه ش داشتم...
بوي اون وقتا رو داره...
گلی: خیلی خوبه که چیزی داری من افسوس میخورم برای لباس هایی که باید بر میداشتم...
سلام
احوال شریف؟
من به خدای نفهم اعتقادی ندارم. اعتقاد به فهیمش سخته چه برسه نفهم هم باشه!
اگه کسی مثل ایشون داشتیم که مطمئنم آدمای عظیمی در همین ایران وجود دارن قاعدتامورد تمسخر دیگرون قرار میگرفتن و میگیرن. کسی همین کارو بکنه فک میکنه عکس العمل ما چیه؟
معرکه بود و فکر میکنم آدم رو شدید به فکر فرو میبرد برای من اون سکوت عظیمی که فضاش داشت خیلی جالب تر بود و اینکه مدرم رو فقط به نگاه کردن وادار میکرد. مرسی گلم.
مي دونم مهسا، اين جور وقتا اطرافيان سعي مي كنن همه ي خاطرات اون عزيز رو ازت دور كنن تا غصه نخوري...
salam azizam
kheyli khoshhalam kardi ke omadiii
nemidonam chera filteresh kardan
bayad site uploadamo avaz koonam
bazam mer30
felan
درود مهسا جان
حرفی را زده که راحت می شود به همین نتیجه رسید.در نظر من هم خدا کاره ای نیست.در این زندگی بعضی ها می روند و بعضی ها بعد تر یا قبل تر از آنها.به همین سادگی.به سادگی یک دست آهنین...
بدرود
سلام
چه جالب. منم اين برنامه رو ديدم. قشنگ و تاثير گذار بود.
ممنون كه هميشه به من سر ميزني و پيگيري و شرمنده از اينكه من خيلي كمتر اينجا ميام. اينو به حساب گرفتاري هاي زياد من بذار.
برات آرزوي موفقيت دارم
سلام
آپ لطفا
با درود
به روزم.
منتظر حضور گرمت
بشکن سکوت رو!
راستش امروز منهم آن برنامه اتفاقی از بی بی سی دیدم و خیلی از حرفهای این مرد خوشم آمد ولی فکر می کنم داشتن بولتانسکی برای ایران خیلی زود است بهتر شما به فکر رفتن به پاریس باشید !
ارسال یک نظر