۱۳۸۸ مرداد ۲۲, پنجشنبه

گمشدگان!!!


اين شعر رو امروز اتفاقي يه جا خوندم خيلي
جالبه:


گمشدگان

رئيس جمهور

از برخي شهرهاي ميهن بازديد كرد

و هنگام ديدار از محله ما فرمود:

«شكايتهاتان را صادقانه و آشكارا باز گوييد

و از هيچ كس نترسيد،

كه زمانه هراس گذشته است!»

دوست من ـ حسن ـ گفت:

«عالي جناب!

گندم و شير چه شد؟

تامين مسكن چه شد؟

شغل فراوان چه شد؟

و چه شد آن كه داروي بينوايان را به رايگان مي‌بخشد؟

عالي جناب!

از اين همه

هرگز، هيچ نديدم!»


رئيس جمهور

اندوه‌گنانه گفت:

«خدا مرا بسوزاند؟

آيا همه اينها در سرزمين من بوده است؟

فرزندم!

سپاسگزارم كه مرا صادقانه آگاه كردي،

به زودي نتيجه نيكو خواهي ديد».

سالي گذشت،

دوباره رئيس را ديديم،

فرمود :

«شكايت‌هاتان را صادقانه و آشكارا باز گوئيد

و از هيچ كس نترسيد،

كه زمانه ديگري است!»


هيچ كس شكايتي نكرد،

من برخاستم و فرياد زدم:

شير و گندم چه شد؟

تامين مسكن چه شد؟

شغل فراوان چه شد؟

چه شد آن كه داروي بينوايان را به رايگان مي‌بخشد؟

با عرض پوزش، عالي جناب!

دوستِ من ـ حسن ـ چه شد؟».




شاعر: احمد مطر

۱۴ نظر:

نوشینروان گفت...

سلام.چه خوب که بالاخره شد نظر بدم!
تمام مطالبت رو خوندم.
از دیدت خوشم میاد.
اگر شد رو هر مطلب نظر انتقادیم رو می دم.
این پستتم جالبه.
خدا قوت.

Melica گفت...

خنده دار بود و تا قسمتی هم گریه دار!شاید یه جورایی...آخ نه من نمیخوام از صفحه ی روزگار دیلیت بشم. همین تیرماه رفتم تو 15 سال.هنوز آرزو دارم!
راستی یه پست ایتالیایی گذاشتم.اگه اشکالی توش هست بهم بگین.

کیان گفت...

سلام عزیز دل
خیلی خیلی خوشحل شدم وقتی نظرت رو دیدم
در مورد قالب نمی دون چی شد
یهو خود به خود عوض شد
ولی چون شما خوشت اومد دیگه عوض نمی کنم
در مورد نظرت راجع به پستم میشه گفت حق با شماست
ولی بازگو کردن این مسائل خوب هم نیست
اما چه میشه کرد
حرف منطقی هم که بزنی همیشه می برنت یه جایی که .........
بی خیال
بازم بهم سر بزن عزیزم
زراستی داشت یادم میرفت پستت خیلی خیلی باحال بود
کلی حال کردم
همیشه شاد و خوب و خوش و موفق باشی طلا
فعلا

رضاکرمی گفت...

سلام
اره چند وقتی حوصله هیچ کاری رو نداشتم
چه برسه به وبلاگ نویسی

اسماعیل ( ایا کسی هست ما را یاری کند ) گفت...

سلام اخه جي ميشه كفت ها جي بايى بكيم
بيا بم

Melica گفت...

سلام.
دیشب بازی آث میلان رو دیدین؟انصافا مردیم تا بردیم!!

هادی گفت...

سلام مهسا جون.خوبی؟
ببخشید که دیر به دیر سر میزنم.
شعر قشنگی رو انتخاب کردی.

Unknown گفت...

خیلی شعر جالبی بود . . .
به قول ملیکا اولش اولش طنز آلود بود و آخرش اندوه بار .
عالی بود . . .

مالدینی سه . بلاگفا . آی آر

Melica گفت...

نه به خاطر این نبود.من فقط می تونستم سورئالیسم بنویسم.سورئالیسم یه خرده خسته کننده س ولی برای نویسنده نوشتنش راحته.دوست ندارم نوشته های بی کیفیت بنویسم.این توهین به خواننده هاست.

farshad گفت...

salam
mahasa cherori?
khsh migzare
apet ali bod

frashad گفت...

rasti az inja be melica ham migam ke nemitonam barat comment bezaram

har kari mikonam nemishe

اسماعیل گفت...

با شعر جدیدم اپم خوشحال میشم بیاین عالی بود اسمش هست مهربان من
سلام

نماز و روزتون هم قبول باشه
[گل]

اسماعیل گفت...

سلام دوست عزیزم
با شعر جدیدم اپم تشریف بیارین
منتظرم
به امید روزهای خوب
همیشه سر سبز

اسماعیل گفت...

شادباشی همیشه و عاشق البته
دیگه چطور میشه عاشق شد وقتی دیگه نیست ؟

۱۳۸۸ مرداد ۲۲, پنجشنبه

گمشدگان!!!


اين شعر رو امروز اتفاقي يه جا خوندم خيلي
جالبه:


گمشدگان

رئيس جمهور

از برخي شهرهاي ميهن بازديد كرد

و هنگام ديدار از محله ما فرمود:

«شكايتهاتان را صادقانه و آشكارا باز گوييد

و از هيچ كس نترسيد،

كه زمانه هراس گذشته است!»

دوست من ـ حسن ـ گفت:

«عالي جناب!

گندم و شير چه شد؟

تامين مسكن چه شد؟

شغل فراوان چه شد؟

و چه شد آن كه داروي بينوايان را به رايگان مي‌بخشد؟

عالي جناب!

از اين همه

هرگز، هيچ نديدم!»


رئيس جمهور

اندوه‌گنانه گفت:

«خدا مرا بسوزاند؟

آيا همه اينها در سرزمين من بوده است؟

فرزندم!

سپاسگزارم كه مرا صادقانه آگاه كردي،

به زودي نتيجه نيكو خواهي ديد».

سالي گذشت،

دوباره رئيس را ديديم،

فرمود :

«شكايت‌هاتان را صادقانه و آشكارا باز گوئيد

و از هيچ كس نترسيد،

كه زمانه ديگري است!»


هيچ كس شكايتي نكرد،

من برخاستم و فرياد زدم:

شير و گندم چه شد؟

تامين مسكن چه شد؟

شغل فراوان چه شد؟

چه شد آن كه داروي بينوايان را به رايگان مي‌بخشد؟

با عرض پوزش، عالي جناب!

دوستِ من ـ حسن ـ چه شد؟».




شاعر: احمد مطر

۱۴ نظر:

نوشینروان گفت...

سلام.چه خوب که بالاخره شد نظر بدم!
تمام مطالبت رو خوندم.
از دیدت خوشم میاد.
اگر شد رو هر مطلب نظر انتقادیم رو می دم.
این پستتم جالبه.
خدا قوت.

Melica گفت...

خنده دار بود و تا قسمتی هم گریه دار!شاید یه جورایی...آخ نه من نمیخوام از صفحه ی روزگار دیلیت بشم. همین تیرماه رفتم تو 15 سال.هنوز آرزو دارم!
راستی یه پست ایتالیایی گذاشتم.اگه اشکالی توش هست بهم بگین.

کیان گفت...

سلام عزیز دل
خیلی خیلی خوشحل شدم وقتی نظرت رو دیدم
در مورد قالب نمی دون چی شد
یهو خود به خود عوض شد
ولی چون شما خوشت اومد دیگه عوض نمی کنم
در مورد نظرت راجع به پستم میشه گفت حق با شماست
ولی بازگو کردن این مسائل خوب هم نیست
اما چه میشه کرد
حرف منطقی هم که بزنی همیشه می برنت یه جایی که .........
بی خیال
بازم بهم سر بزن عزیزم
زراستی داشت یادم میرفت پستت خیلی خیلی باحال بود
کلی حال کردم
همیشه شاد و خوب و خوش و موفق باشی طلا
فعلا

رضاکرمی گفت...

سلام
اره چند وقتی حوصله هیچ کاری رو نداشتم
چه برسه به وبلاگ نویسی

اسماعیل ( ایا کسی هست ما را یاری کند ) گفت...

سلام اخه جي ميشه كفت ها جي بايى بكيم
بيا بم

Melica گفت...

سلام.
دیشب بازی آث میلان رو دیدین؟انصافا مردیم تا بردیم!!

هادی گفت...

سلام مهسا جون.خوبی؟
ببخشید که دیر به دیر سر میزنم.
شعر قشنگی رو انتخاب کردی.

Unknown گفت...

خیلی شعر جالبی بود . . .
به قول ملیکا اولش اولش طنز آلود بود و آخرش اندوه بار .
عالی بود . . .

مالدینی سه . بلاگفا . آی آر

Melica گفت...

نه به خاطر این نبود.من فقط می تونستم سورئالیسم بنویسم.سورئالیسم یه خرده خسته کننده س ولی برای نویسنده نوشتنش راحته.دوست ندارم نوشته های بی کیفیت بنویسم.این توهین به خواننده هاست.

farshad گفت...

salam
mahasa cherori?
khsh migzare
apet ali bod

frashad گفت...

rasti az inja be melica ham migam ke nemitonam barat comment bezaram

har kari mikonam nemishe

اسماعیل گفت...

با شعر جدیدم اپم خوشحال میشم بیاین عالی بود اسمش هست مهربان من
سلام

نماز و روزتون هم قبول باشه
[گل]

اسماعیل گفت...

سلام دوست عزیزم
با شعر جدیدم اپم تشریف بیارین
منتظرم
به امید روزهای خوب
همیشه سر سبز

اسماعیل گفت...

شادباشی همیشه و عاشق البته
دیگه چطور میشه عاشق شد وقتی دیگه نیست ؟