۱۳۸۸ شهریور ۲۱, شنبه

ویولون نوازی در مترو

در یک سحرگاه سرد ماه ژانویه، مردی وارد ایستگاه متروی واشینگتن دی سی شد و شروع به نواختن ویلون کرد.
این مرد در عرض ۴۵ دقیقه، شش قطعه ازبهترین قطعات باخ را نواخت. از آنجا که شلوغ ترین ساعات صبح بود،
هزاران نفر برای رفتن به سر کارهای‌شان به سمت مترو هجوم آورده بودند.

سه دقیقه گذشته بود که مرد میانسالی متوجه نوازنده شد. از سرعت قدم‌هایش کاست و چند ثانیه‌ای توقف کرد،
بعد با عجله به سمت مقصد خود براه افتاد.

یک دقیقه بعد، ویلون‌زن اولین انعام خود را دریافت کرد. خانمی بی‌آنکه توقف کند یک اسکناس یک دلاری
به درون کاسه‌اش انداخت و با عجله براه خود ادامه داد.

چند دقیقه بعد، مردی در حالیکه گوش به موسیقی سپرده بود، به دیوار پشت‌ سر تکیه داد، ولی ناگاهان نگاهی به
ساعت خود انداخت وبا عجله از صحنه دور شد،

کسی که بیش از همه به ویلون زن توجه نشان داد، کودک سه ساله‌ای بود که مادرش با عجله و کشان کشان
بهمراه می ‌برد. کودک یک لحظه ایستاد و به تماشای ویلون‌زن پرداخت، مادر محکم تر کشید وکودک در حالیکه
همچنان نگاهش به ویلون‌زن بود، بهمراه مادر براه افتاد، این صحنه، توسط چندین کودک دیگرنیز به همان ترتیب
تکرار شد، و والدین‌شان بلا استثنا برای بردن‌شان به زور متوسل شدند.

در طول مدت ۴۵ دقیقه‌ای که ویلون‌زن می نواخت، تنها شش نفر، اندکی توقف کردند. بیست نفر انعام دادند،
بی‌آنکه مکثی کرده باشند، و سی و دو دلار عاید ویلون‌زن شد. وقتیکه ویلون‌زن از نواختن دست کشید
و سکوت بر همه جا حاکم شد، نه کسی متوجه شد. نه کسی تشویق کرد، ونه کسی او را شناخت.

هیچکس نمی‌دانست که این ویلون‌زن همان (جاشوا بل ) یکی از بهترین موسیقیدانان جهان است، و نوازنده‌ی
یکی از پیچیده‌ترین فطعات نوشته شده برای ویلون به ارزش سه ونیم میلیون دلار، می‌باشد.

جاشوا بل، دو روز قبل از نواختن در سالن مترو، در یکی از تاتر های شهر بوستون،برنامه‌ای اجرا کرده بود
که تمام بلیط هایش پیش‌فروش شده بود، وقیمت متوسط هر بلیط یکصد دلار بود.

این یک داستان حقیقی است،نواختن جاشوا بل در ایستگاه مترو توسط واشینگتن‌پست ترتیب داده شده بود،
وبخشی از تحقیقات اجتماعی برای سنجش توان شناسایی، سلیقه و الوویت ‌های مردم بود.اگر ما لحظه‌ای فارغ
نیستیم که توقف کنیم و به یکی از بهترین موسیقیدانان جهان که در حال نواختن یکی از بهترین قطعات نوشته شده
برای ویلون، است، گوش فرا دهیم، چه چیز های دیگری را داریم از دست میدهیم؟
((ساکنان دریا پس از مدتی صدای امواج را نمیشنوند،چه تلخ است قصه ی عادت!))


۱۳ نظر:

هادی گفت...

سلاممهسا جون
داستان جالبیه قبلا شنیده بودم.
ایشالا درستو تموم کنی.
مرسی از لطفت عزیزم.
راستی چرا نمیشه اینجا خصوصی گذاشت؟
تونستی میلت بهم بده.
مرسی.

ناشناس گفت...

فکر کنم بالاخره تونستم نظرمو بدم . ولی من مطمئنم که اگه یه روز کامران و هومن بیان گوشه خیابون بخونن من حتما میشناسمشون . البته مطمئنم که این اتفاق در مورد ایرانی ها نمیافته چون خیلی فضول و کنجکاویم ما . نه ؟

ناشناس گفت...

ناشناس قبلیه من بودم مرمر

Melica گفت...

سلام!
زیبا بود.یه جورایی بی توجهی ما به اطراف رو نشون میداد.
راستی سری دوم جومونگ هم در راهه);

ناشناس گفت...

سلام به مهسای عزیز خوبی عزیزم ما ادما همیشه همین طوری بودیم حتما باید برای چیزای که می خوایم یه بهای سنگین بپردازیم تا بهش توجه کنیم .

Unknown گفت...

سلام
خیلی وقت بود خیلی وقت بود وبلاگتو ندیده بودم مطالبتو نخونده بودم اومدم مطلب جالبتو بخونم راستی تو که اینهمه شعر بلدی چند تا از اون قشنگاش برای من بفرست دستت درد نکنه

kiterunner گفت...

salam
javabe soalet:
Hamechiz ro!

Melica گفت...

تبرییییییییییییییییییییک
میلان با گلهای پیپو از مارسی برد!!!

مرمر گفت...

مرسی مهسا جونم قرص روی خوردم zink plus ولی خیلی چاقم کرد . ولی مثل اینکه چاره ای نیست . ریزش مو داره دیوونم میکنه .

تارا گفت...

به یک بازی دعوت شدید. پاییز بازی! :)

Melica گفت...

من اصلا رسانه ی میلی رو نمیبینم. توی بخش ایتالیایی یاهو خوندم:
www.it.yahoo.com

farshad گفت...

monatezerim

کاوه گفت...

سلام

عیدتون هم مبارک.

پاییز یه سر میام ببینم چی نوشتی.

موفق باشی.

۱۳۸۸ شهریور ۲۱, شنبه

ویولون نوازی در مترو

در یک سحرگاه سرد ماه ژانویه، مردی وارد ایستگاه متروی واشینگتن دی سی شد و شروع به نواختن ویلون کرد.
این مرد در عرض ۴۵ دقیقه، شش قطعه ازبهترین قطعات باخ را نواخت. از آنجا که شلوغ ترین ساعات صبح بود،
هزاران نفر برای رفتن به سر کارهای‌شان به سمت مترو هجوم آورده بودند.

سه دقیقه گذشته بود که مرد میانسالی متوجه نوازنده شد. از سرعت قدم‌هایش کاست و چند ثانیه‌ای توقف کرد،
بعد با عجله به سمت مقصد خود براه افتاد.

یک دقیقه بعد، ویلون‌زن اولین انعام خود را دریافت کرد. خانمی بی‌آنکه توقف کند یک اسکناس یک دلاری
به درون کاسه‌اش انداخت و با عجله براه خود ادامه داد.

چند دقیقه بعد، مردی در حالیکه گوش به موسیقی سپرده بود، به دیوار پشت‌ سر تکیه داد، ولی ناگاهان نگاهی به
ساعت خود انداخت وبا عجله از صحنه دور شد،

کسی که بیش از همه به ویلون زن توجه نشان داد، کودک سه ساله‌ای بود که مادرش با عجله و کشان کشان
بهمراه می ‌برد. کودک یک لحظه ایستاد و به تماشای ویلون‌زن پرداخت، مادر محکم تر کشید وکودک در حالیکه
همچنان نگاهش به ویلون‌زن بود، بهمراه مادر براه افتاد، این صحنه، توسط چندین کودک دیگرنیز به همان ترتیب
تکرار شد، و والدین‌شان بلا استثنا برای بردن‌شان به زور متوسل شدند.

در طول مدت ۴۵ دقیقه‌ای که ویلون‌زن می نواخت، تنها شش نفر، اندکی توقف کردند. بیست نفر انعام دادند،
بی‌آنکه مکثی کرده باشند، و سی و دو دلار عاید ویلون‌زن شد. وقتیکه ویلون‌زن از نواختن دست کشید
و سکوت بر همه جا حاکم شد، نه کسی متوجه شد. نه کسی تشویق کرد، ونه کسی او را شناخت.

هیچکس نمی‌دانست که این ویلون‌زن همان (جاشوا بل ) یکی از بهترین موسیقیدانان جهان است، و نوازنده‌ی
یکی از پیچیده‌ترین فطعات نوشته شده برای ویلون به ارزش سه ونیم میلیون دلار، می‌باشد.

جاشوا بل، دو روز قبل از نواختن در سالن مترو، در یکی از تاتر های شهر بوستون،برنامه‌ای اجرا کرده بود
که تمام بلیط هایش پیش‌فروش شده بود، وقیمت متوسط هر بلیط یکصد دلار بود.

این یک داستان حقیقی است،نواختن جاشوا بل در ایستگاه مترو توسط واشینگتن‌پست ترتیب داده شده بود،
وبخشی از تحقیقات اجتماعی برای سنجش توان شناسایی، سلیقه و الوویت ‌های مردم بود.اگر ما لحظه‌ای فارغ
نیستیم که توقف کنیم و به یکی از بهترین موسیقیدانان جهان که در حال نواختن یکی از بهترین قطعات نوشته شده
برای ویلون، است، گوش فرا دهیم، چه چیز های دیگری را داریم از دست میدهیم؟
((ساکنان دریا پس از مدتی صدای امواج را نمیشنوند،چه تلخ است قصه ی عادت!))


۱۳ نظر:

هادی گفت...

سلاممهسا جون
داستان جالبیه قبلا شنیده بودم.
ایشالا درستو تموم کنی.
مرسی از لطفت عزیزم.
راستی چرا نمیشه اینجا خصوصی گذاشت؟
تونستی میلت بهم بده.
مرسی.

ناشناس گفت...

فکر کنم بالاخره تونستم نظرمو بدم . ولی من مطمئنم که اگه یه روز کامران و هومن بیان گوشه خیابون بخونن من حتما میشناسمشون . البته مطمئنم که این اتفاق در مورد ایرانی ها نمیافته چون خیلی فضول و کنجکاویم ما . نه ؟

ناشناس گفت...

ناشناس قبلیه من بودم مرمر

Melica گفت...

سلام!
زیبا بود.یه جورایی بی توجهی ما به اطراف رو نشون میداد.
راستی سری دوم جومونگ هم در راهه);

ناشناس گفت...

سلام به مهسای عزیز خوبی عزیزم ما ادما همیشه همین طوری بودیم حتما باید برای چیزای که می خوایم یه بهای سنگین بپردازیم تا بهش توجه کنیم .

Unknown گفت...

سلام
خیلی وقت بود خیلی وقت بود وبلاگتو ندیده بودم مطالبتو نخونده بودم اومدم مطلب جالبتو بخونم راستی تو که اینهمه شعر بلدی چند تا از اون قشنگاش برای من بفرست دستت درد نکنه

kiterunner گفت...

salam
javabe soalet:
Hamechiz ro!

Melica گفت...

تبرییییییییییییییییییییک
میلان با گلهای پیپو از مارسی برد!!!

مرمر گفت...

مرسی مهسا جونم قرص روی خوردم zink plus ولی خیلی چاقم کرد . ولی مثل اینکه چاره ای نیست . ریزش مو داره دیوونم میکنه .

تارا گفت...

به یک بازی دعوت شدید. پاییز بازی! :)

Melica گفت...

من اصلا رسانه ی میلی رو نمیبینم. توی بخش ایتالیایی یاهو خوندم:
www.it.yahoo.com

farshad گفت...

monatezerim

کاوه گفت...

سلام

عیدتون هم مبارک.

پاییز یه سر میام ببینم چی نوشتی.

موفق باشی.