۱۳۸۸ آبان ۴, دوشنبه

هیچ اندیشیده ای کدامین اندیشه ات به تو تعلق دارد؟

همه منشاء دیگری دارند.عاریه ای اند.یا دیگران این اندیشه ها را

در تو انباشته اند،یا خود آنها را احمقانه در خود انبار کرده ای.

اما هیچکدام از آن تو نیستند...

این دو واژه را باید بفهمی،وجدان و آگاهی

آگاهی از آن توست،وجدان را جامعه به تو داده

این تحمیلی بر آگاهی ست.جوامع مختلف ایده های متفاوتی

را بر آگاهی تحمیل می کنند.همه به نحوی این کار را می کنند.

و هنگامی که چیزی بر آگاهی تحمیل گردید

دیگر نمیتوانی نوای آن را بشنوی

دور مانده است ،دور....


انسان های نا آگاه قابل پیش بینی اند

می توانی راحت به بازی شان بگیری،می توانی به انجام کاری

وادارشان کنی.حرف بر زبانشان بگذاری

حتی کارهایی می کنند که هرگز قصد انجامش را نداشته اند

و چیزهایی می گویند که هرگز قصد گفتنشان نداشته اند

اما انسان آگاه تنها پاسخ می گوید:

او در دست های تو نیست

نمیتوانی تحقیرش کنی،نمی توانی به کار وادارش کنی.....


برگرفته از کتاب:بشنو از این خموش

تالیف:شری راجینیش(فیلسوف هندی)

۸ نظر:

بادبادکباز گفت...

سلام
تامل برانگیزه.
ولی اساسا (فردیت و شخصیت) بدون (دیگران)معنایی پیدا می کنه؟
تقریبا تمام اعمال افکار ما با فاکتور(دیگران)سنجیده می شه.
تاکثر کارهای ما مستقیما مربوط به دیگرانه

مرمر گفت...

خیلی به نظرم جالب اومد . یعنی میدونی به فکر فرو رفتم اساسی . کاش مال یه جامعه بهتری بودم . کاش در ایران به دنیا نمی آمدم . من این تمدن 2500 ساله را نمیخوام که حتی نتوانسته در کشورش دموکراسی ایجاد کند.

Melica گفت...

ببخشید.انقدر سرم شلوغ بود که میلتون و پست های جدیدتونو تازه خوندم...

بادبادکباز گفت...

سلام نارگل
من موافقم( که افکار و عقاید ما متاثر از اون چیزیه که جامعه و اطرافیان به ما تلقین میکنن) اما این جامعه تنها عامل موثر بر من نیست.
آدم خودش می تونه فکر کنه و بحث کنه و عقاید خودش رو از محک اندیشه ی خودش بگذرونه.
اینکه خیلی ها صرفا مقلدن واضحه ولی آدم محقق هم وجود داره.
این جذابه که آدم جاوی همه چیز یه علامت سوال بذاره و به همه چیز شک کنه.این اساس فلسفه است و خیلی شیرینه.
اما من می گیم تو این شک نباید خودمون رو از تجارب ارزشمند نسلهای گذشته محروم کنیم.همیشه باید نیم نگاهی به حرف غالب در جامعه داشته باشیم نکنه از یک فکر ناب خودمون رو محروم کرده باشیم.حتما باید راجع به حرف دیگران فکر کنیم.
انسان خودش رو در مقایسه با دیگران می شناسه.انسان در قیاس با دیگران افکارش متمایز می شه.
انسان در اصطکاک با دیگران اندیشه ی صیقل خورده پیدا می کنه.
خود تو چند درصد زندگیت یه جوری به دیگران مربوطه؟
من که تقریبا همه ش!
ما در کنار هم مفهوم پیدا می کنیم.
تا حالا برات پیش اومده یه منظره ی خیلی توپ ببینی و بخوای اونو به دیگران هم نشون بدی؟
دلیلش چیه؟
دلیلش اینه که ما زندگیمون مبتنی بر روابطمون با دیگرانه.

farshad گفت...

سلام مهسا خانوم .

كجا پروانه ترسيده اس حرير شعله پوشيدن

كجا شبنم هراسيده اس شراب نور نوشيدن

از اين خاموش تا خورشيد چه ترسي داره پل بستن....

بادبادکباز گفت...

سلام نارگل
خیلی مرسی.افکار شما برای من جذابه.خوشحال می شم بتونم هم اندیش خوبی یرای شما باشم.
ببین اصلا واقعا قسمتی تو زندگی هست که مربوط به کس دیگری نباشه؟من که فکر نمی کنم.هر کاری که می کنیم بالاخره یه جوری مربوطه به دیگران.
متاسفانه یا خوشبختانه ما حیات اجتماعی داریم و غیر اون متصور نیست.
راجع به استقلال فکر ,من فکر می کنم استقلال به این معنیه که تو هر حرفی رو بشنوی,دقیق روش فکر کنی و بعد اون رو با احتیار و عقل و دلایل خودت بپذیری یا رد کنی و در پذیرش یا عدم پذیرش مختار باشی.
استقلال یعنی این.با این تعریف به نظرم ما می تونیم موجودات مستقلی باشیم.
باید فرق بذاریم بین استقلال و انزوا.
به نظرم مستقل فکر کردن به شکل 100%ش ممکن و منزوی بودن نیز به شکل 100% ممکنه!
همون طور که ممکنه ملتی رو به اسم استقلال به انزوایی خانمان سوز مبتلا کنن.

کاوه گفت...

سلام

راستش توفیق اجباری شد و منم چند قسمتی از این سریال رو دیدم. واقعا تهوع آوره....

مرمر گفت...

گفتم خدایا این چه طرز وزین نوشتنه که مهسا اینجوری نوشته . در هر صورت عیبی نداره . خودتو ناراحت نکن . حداقل خوبی این سریال به اینه که میگه تو کشور ما چه قوانین مسخره ای حکم فرماست . البته به نظرم یه جورایی داره مسخره میکنه این قوانین رو . البته به شیوه خودش

۱۳۸۸ آبان ۴, دوشنبه

هیچ اندیشیده ای کدامین اندیشه ات به تو تعلق دارد؟

همه منشاء دیگری دارند.عاریه ای اند.یا دیگران این اندیشه ها را

در تو انباشته اند،یا خود آنها را احمقانه در خود انبار کرده ای.

اما هیچکدام از آن تو نیستند...

این دو واژه را باید بفهمی،وجدان و آگاهی

آگاهی از آن توست،وجدان را جامعه به تو داده

این تحمیلی بر آگاهی ست.جوامع مختلف ایده های متفاوتی

را بر آگاهی تحمیل می کنند.همه به نحوی این کار را می کنند.

و هنگامی که چیزی بر آگاهی تحمیل گردید

دیگر نمیتوانی نوای آن را بشنوی

دور مانده است ،دور....


انسان های نا آگاه قابل پیش بینی اند

می توانی راحت به بازی شان بگیری،می توانی به انجام کاری

وادارشان کنی.حرف بر زبانشان بگذاری

حتی کارهایی می کنند که هرگز قصد انجامش را نداشته اند

و چیزهایی می گویند که هرگز قصد گفتنشان نداشته اند

اما انسان آگاه تنها پاسخ می گوید:

او در دست های تو نیست

نمیتوانی تحقیرش کنی،نمی توانی به کار وادارش کنی.....


برگرفته از کتاب:بشنو از این خموش

تالیف:شری راجینیش(فیلسوف هندی)

۸ نظر:

بادبادکباز گفت...

سلام
تامل برانگیزه.
ولی اساسا (فردیت و شخصیت) بدون (دیگران)معنایی پیدا می کنه؟
تقریبا تمام اعمال افکار ما با فاکتور(دیگران)سنجیده می شه.
تاکثر کارهای ما مستقیما مربوط به دیگرانه

مرمر گفت...

خیلی به نظرم جالب اومد . یعنی میدونی به فکر فرو رفتم اساسی . کاش مال یه جامعه بهتری بودم . کاش در ایران به دنیا نمی آمدم . من این تمدن 2500 ساله را نمیخوام که حتی نتوانسته در کشورش دموکراسی ایجاد کند.

Melica گفت...

ببخشید.انقدر سرم شلوغ بود که میلتون و پست های جدیدتونو تازه خوندم...

بادبادکباز گفت...

سلام نارگل
من موافقم( که افکار و عقاید ما متاثر از اون چیزیه که جامعه و اطرافیان به ما تلقین میکنن) اما این جامعه تنها عامل موثر بر من نیست.
آدم خودش می تونه فکر کنه و بحث کنه و عقاید خودش رو از محک اندیشه ی خودش بگذرونه.
اینکه خیلی ها صرفا مقلدن واضحه ولی آدم محقق هم وجود داره.
این جذابه که آدم جاوی همه چیز یه علامت سوال بذاره و به همه چیز شک کنه.این اساس فلسفه است و خیلی شیرینه.
اما من می گیم تو این شک نباید خودمون رو از تجارب ارزشمند نسلهای گذشته محروم کنیم.همیشه باید نیم نگاهی به حرف غالب در جامعه داشته باشیم نکنه از یک فکر ناب خودمون رو محروم کرده باشیم.حتما باید راجع به حرف دیگران فکر کنیم.
انسان خودش رو در مقایسه با دیگران می شناسه.انسان در قیاس با دیگران افکارش متمایز می شه.
انسان در اصطکاک با دیگران اندیشه ی صیقل خورده پیدا می کنه.
خود تو چند درصد زندگیت یه جوری به دیگران مربوطه؟
من که تقریبا همه ش!
ما در کنار هم مفهوم پیدا می کنیم.
تا حالا برات پیش اومده یه منظره ی خیلی توپ ببینی و بخوای اونو به دیگران هم نشون بدی؟
دلیلش چیه؟
دلیلش اینه که ما زندگیمون مبتنی بر روابطمون با دیگرانه.

farshad گفت...

سلام مهسا خانوم .

كجا پروانه ترسيده اس حرير شعله پوشيدن

كجا شبنم هراسيده اس شراب نور نوشيدن

از اين خاموش تا خورشيد چه ترسي داره پل بستن....

بادبادکباز گفت...

سلام نارگل
خیلی مرسی.افکار شما برای من جذابه.خوشحال می شم بتونم هم اندیش خوبی یرای شما باشم.
ببین اصلا واقعا قسمتی تو زندگی هست که مربوط به کس دیگری نباشه؟من که فکر نمی کنم.هر کاری که می کنیم بالاخره یه جوری مربوطه به دیگران.
متاسفانه یا خوشبختانه ما حیات اجتماعی داریم و غیر اون متصور نیست.
راجع به استقلال فکر ,من فکر می کنم استقلال به این معنیه که تو هر حرفی رو بشنوی,دقیق روش فکر کنی و بعد اون رو با احتیار و عقل و دلایل خودت بپذیری یا رد کنی و در پذیرش یا عدم پذیرش مختار باشی.
استقلال یعنی این.با این تعریف به نظرم ما می تونیم موجودات مستقلی باشیم.
باید فرق بذاریم بین استقلال و انزوا.
به نظرم مستقل فکر کردن به شکل 100%ش ممکن و منزوی بودن نیز به شکل 100% ممکنه!
همون طور که ممکنه ملتی رو به اسم استقلال به انزوایی خانمان سوز مبتلا کنن.

کاوه گفت...

سلام

راستش توفیق اجباری شد و منم چند قسمتی از این سریال رو دیدم. واقعا تهوع آوره....

مرمر گفت...

گفتم خدایا این چه طرز وزین نوشتنه که مهسا اینجوری نوشته . در هر صورت عیبی نداره . خودتو ناراحت نکن . حداقل خوبی این سریال به اینه که میگه تو کشور ما چه قوانین مسخره ای حکم فرماست . البته به نظرم یه جورایی داره مسخره میکنه این قوانین رو . البته به شیوه خودش