۱۳۸۹ اردیبهشت ۱, چهارشنبه
قبل از اون هم کتاب جان شیفته(رومن رولان) رو میخوندم.گرچه داستان این
دو کتاب تقریبا متفاوت بود اما شخصیت اصلی در هردو زن بودند.یکی در
سرزمینی که به نظرم لفظ جهان سوم هم براش سنگینه و یکی در اروپای قبل
از جنگ جهانی.وقتی کتاب دوم تموم شد به این فکر میکردم که چقدر فرهنگ
غالب بر مردم یک سرزمین در سرنوشت نسل هاش موثره.یکی (آنت) در فرانسه
بزرگ میشه.آزاد و رها از هر قید و بند.شیوه ی زندگیش رو انتخاب میکنه و با
اعتماد به نفس در مقابل هر فشار و تهدیدی که میخواد مسیر زندگیش رو تغییر بده
ایستادگی میکنه و لی در جای دیگه(افغانستان) زنی باید به هر بلا و مصیبتی تن بده
چون در فرهنگی بزرگ شده که مادرش معتقد بود((هر دانه ی برفی که میبارد ،آه
و غصه ی یک زن است که در جایی از دنیا به آسمان رفته و حالا اینگونه
می بارد....)).و سرانجام هم در بین همون آدم هایی که (شهادت یک زن )را کافی
نمیدانستند کشته میشه.اما دیگری زندگی ؛عشق و آزادی رو همانطوری که دوست
داره تجربه میکنه.با تمام وجود با (آنت)،آرزوهاش،افکار و عقاید و احساساتش
همزاد پنداری میکنم!
پ.ن1)قسمت هایی از کتاب (جان شیفته ) را نت برداشتم.واقعا ارزش خواندن دارد:
((همیشه تاریخ ،حوادث زندگی را می نویسد.اشتباه میکند.زندگی راستین،زندگی
درونی است))
((درسی که دل به بهانه ی رنج و شادی خود مطالعه نکرده باشد،درست فرا گرفته
نمی شود. واژه و واقعیت از یک قماش نیستند و چه بسا شخص آنچه را که خوانده
است درزندگی بیابد و آن را به درستی باز نشناسد))
((اجتماع معاصر که کلیسا یکی از ستون های بزرگ آن است چنان به خوبی توانسته
است نیروهای بزرگ انسانی را از طبیعت خود بگرداند و سرد و بی مزه شان کند
که (آنت) که غنای ایمانش بر ایمان صد زن مومن می چربید ،گمان می کرد که
مذهبی نیست.زیرا او مذهب را با لقلقه ی دعا خوانی و آن مراسم بیگانه و کهنه
شده ای اشتباه می کرد که برای توانگران تجمل روحی است و برای بی نوایان ،
فریب تسلی دهنده ی چشم و دل است و پایه ی بدبختیشان را و بنیاد اجتماع را
استوار می دارد))
((ای جان ِ فریبکار! تو در کمین افسون من بودی !زحمت بیهوده ای به خود داده ای
.من همه چیز را می پذیرم.همه ی آنچه داشته ام و همه ی آنچه نداشته ام.همگی ِ نصیبم
از عاقلانه و دیوانه وار. همه حقیقی بود.خواه عاقلانه و خواه دیوانه وار.آدمی اشتباه
می کند. این قاعده ی زندگی است.ولی دوست داشتن هرگز یکسره اشتباه نیست.قلبم با
همه ی رنجی که برده است ،خوشبخت است که دوست داشته است))
((ترحم،حقیقت، هیچ چیز را من فدا نکرده ام.تنها هستم،دست نخورده ام!زندگی را در
آغوش می فشارم.ارزش آن را میدانم و میدانم چه بهایی برای آن پرداخته ام.زنده باد
زندگی!من خدا را به مبارزه میخوانم...))
زندگی سمفونی است!هر لحظه ای از زندگی با چندین نوا سرود میخواند...
پ.ن2)فروغ عزیز، متحجرانی که تحمل افکار سبزت را ندارند نامت را
از کتاب هایشان حذف میکنند.از قلب هایمان هم میتوانند؟
۱۳۸۹ اردیبهشت ۱, چهارشنبه
قبل از اون هم کتاب جان شیفته(رومن رولان) رو میخوندم.گرچه داستان این
دو کتاب تقریبا متفاوت بود اما شخصیت اصلی در هردو زن بودند.یکی در
سرزمینی که به نظرم لفظ جهان سوم هم براش سنگینه و یکی در اروپای قبل
از جنگ جهانی.وقتی کتاب دوم تموم شد به این فکر میکردم که چقدر فرهنگ
غالب بر مردم یک سرزمین در سرنوشت نسل هاش موثره.یکی (آنت) در فرانسه
بزرگ میشه.آزاد و رها از هر قید و بند.شیوه ی زندگیش رو انتخاب میکنه و با
اعتماد به نفس در مقابل هر فشار و تهدیدی که میخواد مسیر زندگیش رو تغییر بده
ایستادگی میکنه و لی در جای دیگه(افغانستان) زنی باید به هر بلا و مصیبتی تن بده
چون در فرهنگی بزرگ شده که مادرش معتقد بود((هر دانه ی برفی که میبارد ،آه
و غصه ی یک زن است که در جایی از دنیا به آسمان رفته و حالا اینگونه
می بارد....)).و سرانجام هم در بین همون آدم هایی که (شهادت یک زن )را کافی
نمیدانستند کشته میشه.اما دیگری زندگی ؛عشق و آزادی رو همانطوری که دوست
داره تجربه میکنه.با تمام وجود با (آنت)،آرزوهاش،افکار و عقاید و احساساتش
همزاد پنداری میکنم!
پ.ن1)قسمت هایی از کتاب (جان شیفته ) را نت برداشتم.واقعا ارزش خواندن دارد:
((همیشه تاریخ ،حوادث زندگی را می نویسد.اشتباه میکند.زندگی راستین،زندگی
درونی است))
((درسی که دل به بهانه ی رنج و شادی خود مطالعه نکرده باشد،درست فرا گرفته
نمی شود. واژه و واقعیت از یک قماش نیستند و چه بسا شخص آنچه را که خوانده
است درزندگی بیابد و آن را به درستی باز نشناسد))
((اجتماع معاصر که کلیسا یکی از ستون های بزرگ آن است چنان به خوبی توانسته
است نیروهای بزرگ انسانی را از طبیعت خود بگرداند و سرد و بی مزه شان کند
که (آنت) که غنای ایمانش بر ایمان صد زن مومن می چربید ،گمان می کرد که
مذهبی نیست.زیرا او مذهب را با لقلقه ی دعا خوانی و آن مراسم بیگانه و کهنه
شده ای اشتباه می کرد که برای توانگران تجمل روحی است و برای بی نوایان ،
فریب تسلی دهنده ی چشم و دل است و پایه ی بدبختیشان را و بنیاد اجتماع را
استوار می دارد))
((ای جان ِ فریبکار! تو در کمین افسون من بودی !زحمت بیهوده ای به خود داده ای
.من همه چیز را می پذیرم.همه ی آنچه داشته ام و همه ی آنچه نداشته ام.همگی ِ نصیبم
از عاقلانه و دیوانه وار. همه حقیقی بود.خواه عاقلانه و خواه دیوانه وار.آدمی اشتباه
می کند. این قاعده ی زندگی است.ولی دوست داشتن هرگز یکسره اشتباه نیست.قلبم با
همه ی رنجی که برده است ،خوشبخت است که دوست داشته است))
((ترحم،حقیقت، هیچ چیز را من فدا نکرده ام.تنها هستم،دست نخورده ام!زندگی را در
آغوش می فشارم.ارزش آن را میدانم و میدانم چه بهایی برای آن پرداخته ام.زنده باد
زندگی!من خدا را به مبارزه میخوانم...))
زندگی سمفونی است!هر لحظه ای از زندگی با چندین نوا سرود میخواند...
پ.ن2)فروغ عزیز، متحجرانی که تحمل افکار سبزت را ندارند نامت را
از کتاب هایشان حذف میکنند.از قلب هایمان هم میتوانند؟
۶ نظر:
- ناشناس گفت...
-
wow che ghaleb ghashangiye mobarak bashe
rk -
۱۳۸۹ اردیبهشت ۱, چهارشنبه ساعت ۱۸:۰۱:۰۰ (+۴:۳۰ گرینویچ)
- بادبادکباز گفت...
-
"دوست داشتن هرگز یکسره اشتباه نیست.قلبم با همه ی رنجی که برده است ،خوشبخت است که دوست داشته است."
این سخن قلب منه کنه!
بادبادکباز خالد حسینی رو می توصیم.
با فروغ زیاد ارتباط برقرار نمیکنم ولی معتقدم متفکر وشاعر بزرگیه.
به درک انقد برن ناما رو حذف کنن تا جونشون در بره. مهم آشنایان و چیزفهمترینان که میدونن فرق بین دوغ و دوشاب رو! و من مرده اونا زنده اگه تونستن از ذهن ما حذفش کنن! -
۱۳۸۹ اردیبهشت ۱, چهارشنبه ساعت ۲۲:۰۱:۰۰ (+۴:۳۰ گرینویچ)
-
حوریا گفت...
-
نمی دونم تا کی می خوان به این کاراشون ادامه بدن ولی باید بدونن که هیچ وقت نمی تونن عقاید یه نفر رو از بین ببرندو باید بدونن که نسل ما بیدار و هشیاره.
"به قول داریوش حق ما گرفتنیست"......... -
۱۳۸۹ اردیبهشت ۳, جمعه ساعت ۰:۱۹:۰۰ (+۴:۳۰ گرینویچ)
- هستی گفت...
-
مثل همیشه زیبا .
بوس
جز حذف کردن دفاعی دیگه ای ندارن .. نمیتونن درست بحث کنن فقط بلدن حذفت کنن
از زندگی ... از وبلاگ ... -
۱۳۸۹ اردیبهشت ۴, شنبه ساعت ۱۱:۵۳:۰۰ (+۴:۳۰ گرینویچ)
- بادبادکباز گفت...
-
سلام.احوال شما؟
قالب جدیدت جالبه. فقط انگشتهایی که مداد دستشه مردونه است و شما یک خانم. -
۱۳۸۹ اردیبهشت ۴, شنبه ساعت ۲۱:۳۷:۰۰ (+۴:۳۰ گرینویچ)
- سياوش گفت...
-
ممنون که به فکر اتوبوس بودي.
از اين به بعد اينجا خواهم بود.
پ.ن آخرت هم بهتر است پاک کني.
مرسي ... -
۱۳۸۹ اردیبهشت ۷, سهشنبه ساعت ۱۵:۴۱:۰۰ (+۴:۳۰ گرینویچ)
۶ نظر:
wow che ghaleb ghashangiye mobarak bashe
rk
"دوست داشتن هرگز یکسره اشتباه نیست.قلبم با همه ی رنجی که برده است ،خوشبخت است که دوست داشته است."
این سخن قلب منه کنه!
بادبادکباز خالد حسینی رو می توصیم.
با فروغ زیاد ارتباط برقرار نمیکنم ولی معتقدم متفکر وشاعر بزرگیه.
به درک انقد برن ناما رو حذف کنن تا جونشون در بره. مهم آشنایان و چیزفهمترینان که میدونن فرق بین دوغ و دوشاب رو! و من مرده اونا زنده اگه تونستن از ذهن ما حذفش کنن!
نمی دونم تا کی می خوان به این کاراشون ادامه بدن ولی باید بدونن که هیچ وقت نمی تونن عقاید یه نفر رو از بین ببرندو باید بدونن که نسل ما بیدار و هشیاره.
"به قول داریوش حق ما گرفتنیست".........
مثل همیشه زیبا .
بوس
جز حذف کردن دفاعی دیگه ای ندارن .. نمیتونن درست بحث کنن فقط بلدن حذفت کنن
از زندگی ... از وبلاگ ...
سلام.احوال شما؟
قالب جدیدت جالبه. فقط انگشتهایی که مداد دستشه مردونه است و شما یک خانم.
ممنون که به فکر اتوبوس بودي.
از اين به بعد اينجا خواهم بود.
پ.ن آخرت هم بهتر است پاک کني.
مرسي ...
ارسال یک نظر