من فکر میکنم ،هرگز نبوده قلب من اینگونه گرم و سرخ
احساس میکنم در بدترین دقایق این شام مرگ زای
چندین هزار چشمه ی خورشید در دلم
میجوشد از یقین
احساس میکنم
در هر کنار و گوشه ی این شوره زار یاس
چندین هزار جنگل شاداب ، ناگهان
میروید از زمین
آه ای یقین گمشده ،ای ماهی گریز
در برکه های آینه لغزیده تو به تو
من آبگیر صافیم، اینک!به سحر عشق
از برکه های آینه راهی به من بجو
....
احساس میکنم در هر رگم
به تپش قلب من کنون
بیدار باش قافله ئی می زند جرس
آمد شبی برهنه ام از در
چو روح آب
در سینه اش دو ماهی و در دستش آینه
گیسوی خیس او خزه بود،چون خزه به هم
من بانگ بر کشیدم از آستان یاس
((آه ای یقین یافته !بازت نمی نهم!))
شاملوی بزرگ
پ.ن)این شعر را برای خودم نوشتم که بیش از همیشه به یقین محتاجم
و برای همه ی آنهایی که مثل من !
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۶, یکشنبه
من فکر میکنم ،هرگز نبوده قلب من اینگونه گرم و سرخ
احساس میکنم در بدترین دقایق این شام مرگ زای
چندین هزار چشمه ی خورشید در دلم
میجوشد از یقین
احساس میکنم
در هر کنار و گوشه ی این شوره زار یاس
چندین هزار جنگل شاداب ، ناگهان
میروید از زمین
آه ای یقین گمشده ،ای ماهی گریز
در برکه های آینه لغزیده تو به تو
من آبگیر صافیم، اینک!به سحر عشق
از برکه های آینه راهی به من بجو
....
احساس میکنم در هر رگم
به تپش قلب من کنون
بیدار باش قافله ئی می زند جرس
آمد شبی برهنه ام از در
چو روح آب
در سینه اش دو ماهی و در دستش آینه
گیسوی خیس او خزه بود،چون خزه به هم
من بانگ بر کشیدم از آستان یاس
((آه ای یقین یافته !بازت نمی نهم!))
شاملوی بزرگ
پ.ن)این شعر را برای خودم نوشتم که بیش از همیشه به یقین محتاجم
و برای همه ی آنهایی که مثل من !
احساس میکنم در بدترین دقایق این شام مرگ زای
چندین هزار چشمه ی خورشید در دلم
میجوشد از یقین
احساس میکنم
در هر کنار و گوشه ی این شوره زار یاس
چندین هزار جنگل شاداب ، ناگهان
میروید از زمین
آه ای یقین گمشده ،ای ماهی گریز
در برکه های آینه لغزیده تو به تو
من آبگیر صافیم، اینک!به سحر عشق
از برکه های آینه راهی به من بجو
....
احساس میکنم در هر رگم
به تپش قلب من کنون
بیدار باش قافله ئی می زند جرس
آمد شبی برهنه ام از در
چو روح آب
در سینه اش دو ماهی و در دستش آینه
گیسوی خیس او خزه بود،چون خزه به هم
من بانگ بر کشیدم از آستان یاس
((آه ای یقین یافته !بازت نمی نهم!))
شاملوی بزرگ
پ.ن)این شعر را برای خودم نوشتم که بیش از همیشه به یقین محتاجم
و برای همه ی آنهایی که مثل من !
۴ نظر:
- Melica گفت...
-
شاید یک روز همه چیز رو درست کنیم.
-
۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۷, دوشنبه ساعت ۱۳:۰۶:۰۰ (+۴:۳۰ گرینویچ)
- حوریا گفت...
-
آه ای یقین یافته!بازت نمی فهمم!
و نمی فهمند!و نخواهند فهمید! -
۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۸, سهشنبه ساعت ۱۰:۵۰:۰۰ (+۴:۳۰ گرینویچ)
- کیان گفت...
-
سلام دوست عزیز
خیلی عالی نوشتی
شاد و سرافراز باشی -
۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۸, سهشنبه ساعت ۱۶:۰۸:۰۰ (+۴:۳۰ گرینویچ)
- کیان گفت...
-
سلام دوست عزیز
خیلی عالی نوشتی
شاد و سرافراز باشی -
۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۸, سهشنبه ساعت ۱۶:۰۸:۰۰ (+۴:۳۰ گرینویچ)
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۴ نظر:
شاید یک روز همه چیز رو درست کنیم.
آه ای یقین یافته!بازت نمی فهمم!
و نمی فهمند!و نخواهند فهمید!
سلام دوست عزیز
خیلی عالی نوشتی
شاد و سرافراز باشی
سلام دوست عزیز
خیلی عالی نوشتی
شاد و سرافراز باشی
ارسال یک نظر