۱۳۸۹ شهریور ۸, دوشنبه

چه بگویم ،سخنی نیست

 می وزد از سر امید نسیمی

لیک تا زمزمه ای ساز کند،

           در همه خلوت صحرا به رهش  نارونی نیست!

چه بگویم ،سخنی نیست....





خواستم بیام و بنویسم که اینجا هم تا اطلاع ثانوی که حرفی برای گفتن باشه

تعطیل! اما دیدم حرف ها هیچوقت تموم نمیشه.همیشه حرفی هست که گوش ِ

شنوایی گرچه کم برای شنیدنش باشه و شاید همین بهانه کافیه.احساس میکنم

به اندازه ی کافی غر زدیم و شکایت کردیم و از هزار و یک درد نهفته و

نا نهفته گفتیم وحالا به شدت به یه تحول احتیاج داریم که انگیزه ای بشه 

برای یه حرکت.یه نارون تو این صحرای برهوت!


پ.ن) امروز که داشتم کنار پنجره ی باز اتاقم کتاب میخوندم یه قاصدک

رقصان اومد نشست وسط کتابم.بعد یادم افتاد که قاصدک یعنی پاییز و

پاییز یعنی بارون و بوی نم و هزارتا چیز خوب ِ دیگه....

۶ نظر:

گلي گفت...

مهسا يه وقت نري...
حتي تا اطلاع ثانوي هم نرو...
اين عكس قاصدكي كه گذاشتي خيلي خوشگله،‌منو ياد كلي خاطره ي قشنگ مي ندازه..
به اندازه ي كافي غر زديم،‌ولي به قول دوستي درد جامعه ي ما درد آگاهيه، تا وقتي همه ندونن چه خبره كاري نمي شه كرد...
تا وقتي تو بري جلو و ديگران پشتتو خالي كن نمي شه كاري كرد...

حوریا گفت...

می خوام یه چیزی بگم..
میشه غر!
پس بیخیال (نیشخند)

سلمان(اتابک آریامهر) گفت...

درود دوست عزیز
من برای زنده بودن جستجوی تازه می خواهم//خالی ام از عشق و خاموشم،های و هوی تازه می خواهم...
این عکس از قاصدک و این چند جمله کوتاهت مرا یاد شعری از خودم انداخت که چندین سال پیش به طنز نوشته بودم و در این محتوا بود که قاصدک زیر باران پیشم آمده بود و گفته بود دل خوش نکنم خبرهایش نم کشیده است..

بادبادکباز گفت...

سلام

دوست فرهیخته ی من: بمون که موندن امثال تو غنیمتی است و دلیل ادامه ی راه!

بمان و سبز بمان!

کی گفته سخنی نیست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!

سلمان(اتابک آریامهر) گفت...

دوست عزیز به کجا خواهیم رفت؟
خب معلوم است دیگر به ناکجا.
گفته بودم که در شبان نیست انگاری لالا میشویم تا همیشه!

بادبادکباز گفت...

سلام بر مهسای گرامی.

احوال شما؟

کودک درون که به نوعی نفس اماره س چیز خیلی خوبی میتونه باشه. زنده باد نفس اماره!

بآپ پلیز!

۱۳۸۹ شهریور ۸, دوشنبه

چه بگویم ،سخنی نیست

 می وزد از سر امید نسیمی

لیک تا زمزمه ای ساز کند،

           در همه خلوت صحرا به رهش  نارونی نیست!

چه بگویم ،سخنی نیست....





خواستم بیام و بنویسم که اینجا هم تا اطلاع ثانوی که حرفی برای گفتن باشه

تعطیل! اما دیدم حرف ها هیچوقت تموم نمیشه.همیشه حرفی هست که گوش ِ

شنوایی گرچه کم برای شنیدنش باشه و شاید همین بهانه کافیه.احساس میکنم

به اندازه ی کافی غر زدیم و شکایت کردیم و از هزار و یک درد نهفته و

نا نهفته گفتیم وحالا به شدت به یه تحول احتیاج داریم که انگیزه ای بشه 

برای یه حرکت.یه نارون تو این صحرای برهوت!


پ.ن) امروز که داشتم کنار پنجره ی باز اتاقم کتاب میخوندم یه قاصدک

رقصان اومد نشست وسط کتابم.بعد یادم افتاد که قاصدک یعنی پاییز و

پاییز یعنی بارون و بوی نم و هزارتا چیز خوب ِ دیگه....

۶ نظر:

گلي گفت...

مهسا يه وقت نري...
حتي تا اطلاع ثانوي هم نرو...
اين عكس قاصدكي كه گذاشتي خيلي خوشگله،‌منو ياد كلي خاطره ي قشنگ مي ندازه..
به اندازه ي كافي غر زديم،‌ولي به قول دوستي درد جامعه ي ما درد آگاهيه، تا وقتي همه ندونن چه خبره كاري نمي شه كرد...
تا وقتي تو بري جلو و ديگران پشتتو خالي كن نمي شه كاري كرد...

حوریا گفت...

می خوام یه چیزی بگم..
میشه غر!
پس بیخیال (نیشخند)

سلمان(اتابک آریامهر) گفت...

درود دوست عزیز
من برای زنده بودن جستجوی تازه می خواهم//خالی ام از عشق و خاموشم،های و هوی تازه می خواهم...
این عکس از قاصدک و این چند جمله کوتاهت مرا یاد شعری از خودم انداخت که چندین سال پیش به طنز نوشته بودم و در این محتوا بود که قاصدک زیر باران پیشم آمده بود و گفته بود دل خوش نکنم خبرهایش نم کشیده است..

بادبادکباز گفت...

سلام

دوست فرهیخته ی من: بمون که موندن امثال تو غنیمتی است و دلیل ادامه ی راه!

بمان و سبز بمان!

کی گفته سخنی نیست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!

سلمان(اتابک آریامهر) گفت...

دوست عزیز به کجا خواهیم رفت؟
خب معلوم است دیگر به ناکجا.
گفته بودم که در شبان نیست انگاری لالا میشویم تا همیشه!

بادبادکباز گفت...

سلام بر مهسای گرامی.

احوال شما؟

کودک درون که به نوعی نفس اماره س چیز خیلی خوبی میتونه باشه. زنده باد نفس اماره!

بآپ پلیز!