۱۳۸۹ اسفند ۲۲, یکشنبه

وقتی تصاویر زلزله ی ژاپن رو میدیدم و اون سونامی ترسناک و

آدم هایی که اینجور وقت ها بی نهایت ناتوان میشن یاد مورچه های

بیچاره ای افتادم  که توی عالم بچه گی جمع میکردیم و توی یک

پلاستیک مینداختیم.بعد یا از هوا پرش میکردیم یا فضای پلاستیک

رو براشون تنگ میکردیم. تکونشون میدادیم و گاهی  هم آب سرِ

راه خونشون میریختیم.بماند که من هیچوقت موافق این بازی

نبودم اما دیروز با دیدن صحنه ها حال همون مورچه ها رو داشتم.

عمق ضعیف بودن و ناتوانی رو میشد حس کرد.جایی که مهد ِ

تکنولوژی دنیاست، فقط کمی با نابودی کامل فاصله داشت.

از اینکه زمین به ظاهر محکم زیر پام چه قدر سسته ترسیدم و

از اینکه این دنیایی که تصورِ بزرگیش خیلی سخته چه قدر

نا مطمئن و غیر قابل اطمینان باز هم بیشتر! 

اما همه ی این ترس ها یک حس مشترک دیگه هم داره و اون

ناپایداریه همه چیزه.همه چیز و همه چیز حتی کره ی زمین!

بعد وقتی میبینی دنیای به این بزرگی تضمینی برای بقا نداره،

درد ها و غصه ها کم رنگ تر میشه.آرزوهای بزرگ دیگه

خیلی بزرگ نیستن.همه چیز معمولی تر میشه و این خیلی 

هم بد نیست.تصور اینکه همه چیز در نهایت هیچ میشه کمی

آرامش بخشه،ولی فقط کمی!



پ.ن1) شدید به این نتیجه رسیدم که باید در (حال) زندگی


کرد.هیچ تضمینی به هیچ چیز ِ این دنیا نیست...


پ.ن2) ای کاش دیکتاتورها هم کمی به این چیزها فکر کنن.

فکر کنن که تموم میشن،به راحتی ِ تموم شدن زندگی ِ یک 


مورچه حتی!

۴ نظر:

بادبادکباز گفت...

درود بر شما

من به این فکر افتادم همچین زلزله ای تو ایران بیاد مثلا تهران 95% تخریب ساختمون میده و چن ده ملیون میمیرن و به نظرم یه روز این اتفاق میفته!!!!

هیچکس بفکر نیس.

عظمت جهان هم تو زهنم اومد. و به عظمت فرهنگ ژاپنی ها هم آفرین گفتم که تو زلزله ی 9 ریشتری فقط 300 تا کشته دادن!

بادبادکباز گفت...

به به.

مبارکه قالب جدید. خدایت خیر دهاد{لبخند}

atefeh گفت...

زندگی آبتنی در حوضچه ی اکنون است...

گلي گفت...

درست مي گي مهسا، با ديدن اون صحنه ها آدم فكر مي كنه چقدر زندگي كوتاهه، چقدر زمين ِ ما كوچيك و ضعيفه در برابر هستي... درست مثل دنياي مورچه ها...

و ما همون مورچه هايي كه ضعيفيم... هر قدر هم خودمون رو قوي بدونيم، حتي اگه حاكم يه سرزمين باشيم..
در مقابل مرگ ناتوانيم...

۱۳۸۹ اسفند ۲۲, یکشنبه

وقتی تصاویر زلزله ی ژاپن رو میدیدم و اون سونامی ترسناک و

آدم هایی که اینجور وقت ها بی نهایت ناتوان میشن یاد مورچه های

بیچاره ای افتادم  که توی عالم بچه گی جمع میکردیم و توی یک

پلاستیک مینداختیم.بعد یا از هوا پرش میکردیم یا فضای پلاستیک

رو براشون تنگ میکردیم. تکونشون میدادیم و گاهی  هم آب سرِ

راه خونشون میریختیم.بماند که من هیچوقت موافق این بازی

نبودم اما دیروز با دیدن صحنه ها حال همون مورچه ها رو داشتم.

عمق ضعیف بودن و ناتوانی رو میشد حس کرد.جایی که مهد ِ

تکنولوژی دنیاست، فقط کمی با نابودی کامل فاصله داشت.

از اینکه زمین به ظاهر محکم زیر پام چه قدر سسته ترسیدم و

از اینکه این دنیایی که تصورِ بزرگیش خیلی سخته چه قدر

نا مطمئن و غیر قابل اطمینان باز هم بیشتر! 

اما همه ی این ترس ها یک حس مشترک دیگه هم داره و اون

ناپایداریه همه چیزه.همه چیز و همه چیز حتی کره ی زمین!

بعد وقتی میبینی دنیای به این بزرگی تضمینی برای بقا نداره،

درد ها و غصه ها کم رنگ تر میشه.آرزوهای بزرگ دیگه

خیلی بزرگ نیستن.همه چیز معمولی تر میشه و این خیلی 

هم بد نیست.تصور اینکه همه چیز در نهایت هیچ میشه کمی

آرامش بخشه،ولی فقط کمی!



پ.ن1) شدید به این نتیجه رسیدم که باید در (حال) زندگی


کرد.هیچ تضمینی به هیچ چیز ِ این دنیا نیست...


پ.ن2) ای کاش دیکتاتورها هم کمی به این چیزها فکر کنن.

فکر کنن که تموم میشن،به راحتی ِ تموم شدن زندگی ِ یک 


مورچه حتی!

۴ نظر:

بادبادکباز گفت...

درود بر شما

من به این فکر افتادم همچین زلزله ای تو ایران بیاد مثلا تهران 95% تخریب ساختمون میده و چن ده ملیون میمیرن و به نظرم یه روز این اتفاق میفته!!!!

هیچکس بفکر نیس.

عظمت جهان هم تو زهنم اومد. و به عظمت فرهنگ ژاپنی ها هم آفرین گفتم که تو زلزله ی 9 ریشتری فقط 300 تا کشته دادن!

بادبادکباز گفت...

به به.

مبارکه قالب جدید. خدایت خیر دهاد{لبخند}

atefeh گفت...

زندگی آبتنی در حوضچه ی اکنون است...

گلي گفت...

درست مي گي مهسا، با ديدن اون صحنه ها آدم فكر مي كنه چقدر زندگي كوتاهه، چقدر زمين ِ ما كوچيك و ضعيفه در برابر هستي... درست مثل دنياي مورچه ها...

و ما همون مورچه هايي كه ضعيفيم... هر قدر هم خودمون رو قوي بدونيم، حتي اگه حاكم يه سرزمين باشيم..
در مقابل مرگ ناتوانيم...