1-هیچوقت از زمین خوردن نترسیدم.خیلی وقت ها حتی راهی
رو رفتم که مطمئن بودم توش زمین خوردن داره.اما همیشه
از زمین خوردن جلوی آدم هایی که میدونی پشت چهره ی
مهربون و خیرخواهانه شون، چه قدر حسادت و بدخواهی
نشسته ترسیدم.الان هم میترسم...
2-فکر کنم دارم به این تنهایی عادت میکنم.به نبودن ِ آدم ها
، همیشه عذر داشتن برای نبودنشون حتی!به دوری شون،
به همیشه فراموش کردن هاشون هم عادت میکنم...
3- این بهار منو دیوونه میکنه.همیشه!
پنجره چهار طاق بازه و با وجود اینکه سردم میشه پنجره
رو نمیبندم.گاهی وسوسه میشم خودمو مثل پرنده ها رها کنم
توی این هوای ناب،روی این همه سبزی و زندگی.
حیف که بال ِ پرواز فقط یه آرزوی دوره!
چه حالی دارن پرنده ها این روزا...
رو رفتم که مطمئن بودم توش زمین خوردن داره.اما همیشه
از زمین خوردن جلوی آدم هایی که میدونی پشت چهره ی
مهربون و خیرخواهانه شون، چه قدر حسادت و بدخواهی
نشسته ترسیدم.الان هم میترسم...
2-فکر کنم دارم به این تنهایی عادت میکنم.به نبودن ِ آدم ها
، همیشه عذر داشتن برای نبودنشون حتی!به دوری شون،
به همیشه فراموش کردن هاشون هم عادت میکنم...
3- این بهار منو دیوونه میکنه.همیشه!
پنجره چهار طاق بازه و با وجود اینکه سردم میشه پنجره
رو نمیبندم.گاهی وسوسه میشم خودمو مثل پرنده ها رها کنم
توی این هوای ناب،روی این همه سبزی و زندگی.
حیف که بال ِ پرواز فقط یه آرزوی دوره!
چه حالی دارن پرنده ها این روزا...
۳ نظر:
به همه چیز این آدم عادت میکنی،چاره ای نداریم جز عادت!
به نظرت پرنده ها قدر این همه آزادی و خوشبختی رو میدونن؟؟
نمیدونم عاطفه، شاید پرنده ها هم گاهی آرزو میکنن آدم باشن.نمیدونن آدم بودن چه چیز گندی ست!
آدم بودن چیز گندی ست واقعا؟
هميشه دوست داشتم مثل پرنده ها پرواز كنم... با بال هاي خودم... نه سوار بر وسيله اي كه منو جا به جا كنه...
اون قديما خيلي خوابشو مي ديدم...
مي دونم وقتي مي گي زمين خوردن جلوي آدمايي كه بدخواهن ... منظورت چيه..
اما گاهي بايد درست جلوي همين ها زمين خورد تا بهشون ثابت بشه كه چه باشن و چه نباشن تلاشت رو مي كني...
ارسال یک نظر