۱۳۸۸ فروردین ۱۹, چهارشنبه

اندر حکایت نمایشگاه بین المللی کتاب!


روز پنجشنبه با کلی انگیزه ی مضاعف و یه لیست بلند بالا از کتابایی
که میخواستم رفتم نمایشگاه وچون از مترو بیزارم با ماشین
رفتم.میدونستم برای جای پارک به مشکل بر میخورم ولی از خفگی در
مترو که بهتره!ساعت ده رسیدم اونجا.از جلوی در اولین پارکینگ
پلیس هایی که برای راهنمایی اونجا بودن همه رو پاس میدادن جلوو
میگفتن پارکینگ بعدی جا هست.خلاصه ما به آخریش رسیدیم ولی از
جا خبری نبود.دو دور همت دور خودم چرخیدم آخرشم توی یه کوچه
در شعاع 5کیلومتری در اصلی جلوی درپارکینگ یه خونه پارک کردم!
بعد گفتم از سالن ناشرای خارجی شروع کنم که جلوتر بود.بماند که
نصف بیشترشون عرب بودن با اون لباسای بلند شیک و اون زبان
شیرین!!!از چندتا غرفه پرسیدم کتابای غیر انگلیسی زبانتون
کجاست(ایتالیایی میخواستم)و همشون گفتن باید بگردی پیدا کنی چون
قاطیه!واین که من چه جوری با زمان کم و توی اون همه کتاب بگردم
مشکل خودم بود.از خیرش گذشتم اومدم بیرون برم سالن ناشران
دانشگاهی.بازم بماند که اون نقشه ای که واسه راهنمایی اونجاست به
درد خودشون میخوره و همه آخرش باید برن از چادرای (از ما
بپرسید )سوال کنن.چشمتون روز بد نبینه چه سالن با شکوهی(اینو
بگم که اولین سالم بودکه مصلی میرفتم).تاریک با کلی چاله و دست
انداز زیر موکتایی که پهن کرده بودن اونقدر باریک و به هم فشرده بود
که محال بود بدون اینکه به کسی بخوری بتونی اونجا راه بری.بعضی
ها هم که عشق اینجور جاهای تنگ و شلوغ کلی حال میکردن.اکسیژن
به میزان حداقل ممکن و بوهای دل انگیزگوناگون.غرفه ی
انتشارات دانشگاه تهران مثل نونوایی صفی شده بود وچقدرهم این
جماعت با فرهنگ کتاب خوان صف رو رعایت میکردن.لیست های نام
انتشارات که اول هر راهرو بود مثلا به ترتیب الفبا بود!وسط حرف
صاد انتشارات با حرف نون بود.رفتم انشارات سمت میگم کتابای
جامعه شناسیتون کجاست میگه سه ساعت دیگه برامون میارن(دقت کنین
روز دوم نمایشگاه بین المللی بود)بازم از خیرش گذشتم و دویست تا
پله ی صاف و یکنواخته رواق شرقی رو اومدم پایین تا برم سالن
ناشران عمومی در شبستان.انصافا اونجا یه ذره اوضاع بهتر بود و
اکسیژن بیشتری برای تنفس موجود بود.گرچه بازم خیلی غرفه ها مثل
اطلاعات که من چندتا کتاب ازش لازم داشتم یه پرده دور غرفه زده
بودن و تازه داشتن کتاب میچیدن.اینم بگم که ساعت چهار اومدم تو
محوطه که ناهار بخورم و ساندویچش فقط ژامبون و کاهو بود بدون
گوجه و خیار شور.به هر حال باید جاهای دیگه ی دنیا که به تعبیر
بعضی ها ما اونا رو پشت سر گذاشتیم بیان از امکانات و تجهیزات و
نظم وانضباط نمایشگاه بین المللی تهران الگو بگیرن.من فقط
مونده بوم مملکتی که سرانه ی مطالعش 5 ثانیه در روزم نیست این همه
کتابخون یهو از کجا پیداشون میشه.اگه خواستین برین از آدرس
سالنایی که گفتم استفاده کنین و ترجیحا ناهار با خودتون ببرین.

هیچ نظری موجود نیست:

۱۳۸۸ فروردین ۱۹, چهارشنبه

اندر حکایت نمایشگاه بین المللی کتاب!


روز پنجشنبه با کلی انگیزه ی مضاعف و یه لیست بلند بالا از کتابایی
که میخواستم رفتم نمایشگاه وچون از مترو بیزارم با ماشین
رفتم.میدونستم برای جای پارک به مشکل بر میخورم ولی از خفگی در
مترو که بهتره!ساعت ده رسیدم اونجا.از جلوی در اولین پارکینگ
پلیس هایی که برای راهنمایی اونجا بودن همه رو پاس میدادن جلوو
میگفتن پارکینگ بعدی جا هست.خلاصه ما به آخریش رسیدیم ولی از
جا خبری نبود.دو دور همت دور خودم چرخیدم آخرشم توی یه کوچه
در شعاع 5کیلومتری در اصلی جلوی درپارکینگ یه خونه پارک کردم!
بعد گفتم از سالن ناشرای خارجی شروع کنم که جلوتر بود.بماند که
نصف بیشترشون عرب بودن با اون لباسای بلند شیک و اون زبان
شیرین!!!از چندتا غرفه پرسیدم کتابای غیر انگلیسی زبانتون
کجاست(ایتالیایی میخواستم)و همشون گفتن باید بگردی پیدا کنی چون
قاطیه!واین که من چه جوری با زمان کم و توی اون همه کتاب بگردم
مشکل خودم بود.از خیرش گذشتم اومدم بیرون برم سالن ناشران
دانشگاهی.بازم بماند که اون نقشه ای که واسه راهنمایی اونجاست به
درد خودشون میخوره و همه آخرش باید برن از چادرای (از ما
بپرسید )سوال کنن.چشمتون روز بد نبینه چه سالن با شکوهی(اینو
بگم که اولین سالم بودکه مصلی میرفتم).تاریک با کلی چاله و دست
انداز زیر موکتایی که پهن کرده بودن اونقدر باریک و به هم فشرده بود
که محال بود بدون اینکه به کسی بخوری بتونی اونجا راه بری.بعضی
ها هم که عشق اینجور جاهای تنگ و شلوغ کلی حال میکردن.اکسیژن
به میزان حداقل ممکن و بوهای دل انگیزگوناگون.غرفه ی
انتشارات دانشگاه تهران مثل نونوایی صفی شده بود وچقدرهم این
جماعت با فرهنگ کتاب خوان صف رو رعایت میکردن.لیست های نام
انتشارات که اول هر راهرو بود مثلا به ترتیب الفبا بود!وسط حرف
صاد انتشارات با حرف نون بود.رفتم انشارات سمت میگم کتابای
جامعه شناسیتون کجاست میگه سه ساعت دیگه برامون میارن(دقت کنین
روز دوم نمایشگاه بین المللی بود)بازم از خیرش گذشتم و دویست تا
پله ی صاف و یکنواخته رواق شرقی رو اومدم پایین تا برم سالن
ناشران عمومی در شبستان.انصافا اونجا یه ذره اوضاع بهتر بود و
اکسیژن بیشتری برای تنفس موجود بود.گرچه بازم خیلی غرفه ها مثل
اطلاعات که من چندتا کتاب ازش لازم داشتم یه پرده دور غرفه زده
بودن و تازه داشتن کتاب میچیدن.اینم بگم که ساعت چهار اومدم تو
محوطه که ناهار بخورم و ساندویچش فقط ژامبون و کاهو بود بدون
گوجه و خیار شور.به هر حال باید جاهای دیگه ی دنیا که به تعبیر
بعضی ها ما اونا رو پشت سر گذاشتیم بیان از امکانات و تجهیزات و
نظم وانضباط نمایشگاه بین المللی تهران الگو بگیرن.من فقط
مونده بوم مملکتی که سرانه ی مطالعش 5 ثانیه در روزم نیست این همه
کتابخون یهو از کجا پیداشون میشه.اگه خواستین برین از آدرس
سالنایی که گفتم استفاده کنین و ترجیحا ناهار با خودتون ببرین.

هیچ نظری موجود نیست: