در زمان و مکان نامعلوم فردی بود که همه را به فکر کردن دعوت میکرد.مریدانش فکر میکردند و فکر کردن را به دیگران هم می آموختند.اینچنین آنها در مورد موضوعات مختلف فکر میکردند و پاسخ سوالاتشان را می یافتند.زمان در گذر بود و این گروه روز به روز بزرگتر میشد.تا اینکه روزی نو مرید از مرید ارشد پرسید:چرا باید فکر کنیم؟مرید ارشد از این سخن چنان برآشفت که بیهوش شد!وقتی به هوش آمد گفت:تو مرتد شده ای!این حکم است.پس نو مرید را گرفتند و مجبورش کردند که بگوید باید فکر کرد!!!
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۱۳۸۸ فروردین ۲۸, جمعه
جرم فکر کردن
در زمان و مکان نامعلوم فردی بود که همه را به فکر کردن دعوت میکرد.مریدانش فکر میکردند و فکر کردن را به دیگران هم می آموختند.اینچنین آنها در مورد موضوعات مختلف فکر میکردند و پاسخ سوالاتشان را می یافتند.زمان در گذر بود و این گروه روز به روز بزرگتر میشد.تا اینکه روزی نو مرید از مرید ارشد پرسید:چرا باید فکر کنیم؟مرید ارشد از این سخن چنان برآشفت که بیهوش شد!وقتی به هوش آمد گفت:تو مرتد شده ای!این حکم است.پس نو مرید را گرفتند و مجبورش کردند که بگوید باید فکر کرد!!!
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر