۱۳۸۹ آبان ۴, سه‌شنبه

حرامزاده بودن طغرل نه برای خودش تازگی داشت نه برای مردم. وقتی به دنیا آمد موهای

قرمزش همه را به یاد مرد قد بلند و مو قرمزی انداخته بود که سال پیشش، یکی دوماهی

 مهمان کد خدا بود... از آن به بعد هم کد خدا موها و ریشش را همیشه حنا میگذاشت تا

آبرویش حفظ و موهایش قرمز شود. القصه... طغرل بزرگ شد و خباثتهایش هم. بچه که بود

 گربه های ده اگر تصادفا از دستش زنده مانده بودند، چشم و گوش و دم خود را از دست

 داده بودند. بالغ که شد؛ گوسفندان و دیگر چارپایان روستا از دستش در امان نمانده بودند.

 روزی فضولی دید و خبر پیچید. ملای ده گفت چارپایی که وطی شده باشد باید سَـقََََــَط شود

 و جسدش را بسوزانند اما سقط کردن تمام بهائم روستاییان را از هستی ساقط میکرد و آنکه

باید کشته و سوزانده میشد طغرل بود نه حیوان بیچاره... طغرل نه تنها مدرسه نرفت بلکه

 تنها مدرسه ده را آتش زد. سالها بعد  وقتی مردان در ده بودند با دارو دسته راهزنش راه

کاروانها را میبست.در تمام این مدت کدخدا چشمانش را بست و شکایتی نکرد تا روزی

که طغرل و ورفقای راهزنش با اموال غارت شده به خانه آمدند و بساط عیش و طرب به

راه انداختند و کدخدا را به مسخره گرفتند. پیر مرد مستاصل و لرزان، از دهانش در رفت

و زیر لب بر تخم و ترکه اش لعنت کرد.

 طغرل شنید و در حالیکه فریاد میزد "اکنون دیر است" با شمشیر ریش کد خدا را برید و

سرش را تراشید  و بعد دستور داد کد خدا را زنده زنده، تکه تکه کنند و سرش را بر

 دروازه ده گذارند و زیرش بنویسند:

(( این جزای کسی است که دید و ندید))



                                                                                               منبع


پ.ن) ما شکیبا بودیم.



و این است آن کلامی که ما را به تمامی


وصف می‌تواند کرد...


۶ نظر:

بادبادکباز گفت...

سلام بر مهسای عزیز حفظها الله!

خوبی؟

نقاط جالبی داره این داستان ولی بطور کلی جذبم نکرد. حرفهایی داره البته. با حرومزادگی اون جانی مشکل دارم.

مهسا گفت...

بادبادکباز:منم اصلا با اون لفظ موافق نیستم اما متن داستان این بود.همون نکاتش برام مهم بود.

محسن صالحی گفت...

کدخدای زمان ما و کشور ما هم باید بدونه چنین بلایی ممکنه سرش بیاد همون طور که سر قبلی اومد البته کدخدای زمان ما خودش طغرله!

حوریا گفت...

"این جزای کسی است که دیدو ندید..

بادبادکباز گفت...

سلام

شما تو آپ نموندی... نمیخای آپ کنی!

مکالمه م ای بدک نیست.
گاهی به اون زبون میفکرم خود بخودی!گاهی البته حرفایی میاد تو سرم.

گلي گفت...

ما خودمون اون كدخدا هستيم...
ديديم ولي سكوت كرديم...

آخرش هم به ضرر خودمون تموم مي شه، طغرل رو اون زماني كه مي شد از پسش براومد بايد جلوش مي ايستاد كدخدا...
مثل ما كه بزرگش كرديم، حالا مي خوايم اعتراض كنيم كه ديره...

۱۳۸۹ آبان ۴, سه‌شنبه

حرامزاده بودن طغرل نه برای خودش تازگی داشت نه برای مردم. وقتی به دنیا آمد موهای

قرمزش همه را به یاد مرد قد بلند و مو قرمزی انداخته بود که سال پیشش، یکی دوماهی

 مهمان کد خدا بود... از آن به بعد هم کد خدا موها و ریشش را همیشه حنا میگذاشت تا

آبرویش حفظ و موهایش قرمز شود. القصه... طغرل بزرگ شد و خباثتهایش هم. بچه که بود

 گربه های ده اگر تصادفا از دستش زنده مانده بودند، چشم و گوش و دم خود را از دست

 داده بودند. بالغ که شد؛ گوسفندان و دیگر چارپایان روستا از دستش در امان نمانده بودند.

 روزی فضولی دید و خبر پیچید. ملای ده گفت چارپایی که وطی شده باشد باید سَـقََََــَط شود

 و جسدش را بسوزانند اما سقط کردن تمام بهائم روستاییان را از هستی ساقط میکرد و آنکه

باید کشته و سوزانده میشد طغرل بود نه حیوان بیچاره... طغرل نه تنها مدرسه نرفت بلکه

 تنها مدرسه ده را آتش زد. سالها بعد  وقتی مردان در ده بودند با دارو دسته راهزنش راه

کاروانها را میبست.در تمام این مدت کدخدا چشمانش را بست و شکایتی نکرد تا روزی

که طغرل و ورفقای راهزنش با اموال غارت شده به خانه آمدند و بساط عیش و طرب به

راه انداختند و کدخدا را به مسخره گرفتند. پیر مرد مستاصل و لرزان، از دهانش در رفت

و زیر لب بر تخم و ترکه اش لعنت کرد.

 طغرل شنید و در حالیکه فریاد میزد "اکنون دیر است" با شمشیر ریش کد خدا را برید و

سرش را تراشید  و بعد دستور داد کد خدا را زنده زنده، تکه تکه کنند و سرش را بر

 دروازه ده گذارند و زیرش بنویسند:

(( این جزای کسی است که دید و ندید))



                                                                                               منبع


پ.ن) ما شکیبا بودیم.



و این است آن کلامی که ما را به تمامی


وصف می‌تواند کرد...


۶ نظر:

بادبادکباز گفت...

سلام بر مهسای عزیز حفظها الله!

خوبی؟

نقاط جالبی داره این داستان ولی بطور کلی جذبم نکرد. حرفهایی داره البته. با حرومزادگی اون جانی مشکل دارم.

مهسا گفت...

بادبادکباز:منم اصلا با اون لفظ موافق نیستم اما متن داستان این بود.همون نکاتش برام مهم بود.

محسن صالحی گفت...

کدخدای زمان ما و کشور ما هم باید بدونه چنین بلایی ممکنه سرش بیاد همون طور که سر قبلی اومد البته کدخدای زمان ما خودش طغرله!

حوریا گفت...

"این جزای کسی است که دیدو ندید..

بادبادکباز گفت...

سلام

شما تو آپ نموندی... نمیخای آپ کنی!

مکالمه م ای بدک نیست.
گاهی به اون زبون میفکرم خود بخودی!گاهی البته حرفایی میاد تو سرم.

گلي گفت...

ما خودمون اون كدخدا هستيم...
ديديم ولي سكوت كرديم...

آخرش هم به ضرر خودمون تموم مي شه، طغرل رو اون زماني كه مي شد از پسش براومد بايد جلوش مي ايستاد كدخدا...
مثل ما كه بزرگش كرديم، حالا مي خوايم اعتراض كنيم كه ديره...