۱۳۸۹ دی ۸, چهارشنبه

دست هايش...



خيلي كم پيش مياد كه خواب ببينم.يا  صبح كه بيدار شدم چيزي ازش يادم بمونه.

اما ديشب بعد از مدت ها خواب ديدم. از وقتي مادربزرگم رفت شايد اين بار دوم

  بود كه خوابشو ميديدم.  با هام حرف نزد اصلا.تمام مدت فقط نگاهم ميكرد.

برام اسپند دود كرد.مثل هميشه.ميدونست چه قدر از بوش خوشم مياد و اون چيزايي

كه هميشه زير لب زمزمه ميكرد و من هيچوقت نميفهميدم دقيقا چي ميگه.و چيزي كه 

خوب يادم مونده اين بود كه كنارش نشستم و دستشو گرفتم و نوازش كردم. چه قدر

دستاشو دوست داشتم.يه جور خاصي بود.همين الانشم كه گاهي توي خيابون پيرزني

ميبينم كه دستاش همون جوريه حالم دگرگون ميشه. و هميشه به اون روز فكر

ميكنم كه بچه بودم.شايد 5-6 سالم بود.از جايي بر ميگشتيم و من خيلي خسته بودم.

توي خيابون  منو بغل كرد و چادرش رو كشيد روي صورتم و من همونجوري

خوابم برد.اون حس هيچوقت فراموشم نميشه.انگار امن ترين جاي دنيا بود.

هنوزم وقتي بهش فكر ميكنم آروم ميشم.وقتي بيدار شدم هنوز بوي اسپند رو حس

ميكردم.چه قدردلم ميخواد بودي تا من دوباره  توي بغلت خوابم ببره...

۹ نظر:

بادبادکباز گفت...

سلام

خدا بیامرزشون.

بزرگترا غنیمتن!

حوریا گفت...

"آن روز ها که من بچه بودم غم بود ولی کم بود"
و خوبی زنی بود که....

بهرام گفت...

یادش بخیر .. یاد چیزهایی که هستند ولی نیستند ..
و نیستند ولی انگار هستند ..
یاد مادر بزرگ خودم افتادم ..
.
یادش بخیر ..
صفای نفست .. مرسی ..

رهگذر زمان گفت...

گاهی یه دست آرام بخش ترین میشه و یه آغوش امن ترین جای دنیا..
قلبت آسمانی رفیق..!

بادبادکباز گفت...

خیلی خیلی مهم!!!!!!!!! میرحسین موسوی در خطر است!!!!

هم اکنون وظیفه ی خطیر تک تک ایرانیهاست که پای انتخابشون,میرحسین موسوی, وای سن!

یا حسین!

به هر نحو ممکن باید این فریاد آزادگی و حقپرستی رو فریاد زد! از همه ی دوستای بلاگیست دعوت میکنم همه گی در بلاگهاشون دفاع و حمایت علنی خودشون رو از جنبش سبز و آرمانهای سبزمون و انتخابهای سبزمون اعلام کنن!

یا حسین!

یا حسین!

یا حسین!

ناشناس گفت...

Buon Natale.Auguri!

ناشناس گفت...

buon anno nuovo.ti spero un anno carico della beatitudine.marco

بادبادکباز گفت...

سلام

آپ پلیز!

گلي گفت...

مهسا وقتي نوشته ت رو خوندم و اون عكس بالاي صفحه رو ديدم، يه حس خاصي بهم دست داد..مي دونم كه چي مي گي، مي فهممت...

يه وقتايي يه خاطره هايي از بعضي آدما هرگز رهامون نمي كنن... و مهسا، هميشه آرزو مي كنم كاش واقعا جهان آخرتي باشه تا به اين بهانه يه بار ديگه افرادي رو كه دوستشون داريم ببينيم...

۱۳۸۹ دی ۸, چهارشنبه

دست هايش...



خيلي كم پيش مياد كه خواب ببينم.يا  صبح كه بيدار شدم چيزي ازش يادم بمونه.

اما ديشب بعد از مدت ها خواب ديدم. از وقتي مادربزرگم رفت شايد اين بار دوم

  بود كه خوابشو ميديدم.  با هام حرف نزد اصلا.تمام مدت فقط نگاهم ميكرد.

برام اسپند دود كرد.مثل هميشه.ميدونست چه قدر از بوش خوشم مياد و اون چيزايي

كه هميشه زير لب زمزمه ميكرد و من هيچوقت نميفهميدم دقيقا چي ميگه.و چيزي كه 

خوب يادم مونده اين بود كه كنارش نشستم و دستشو گرفتم و نوازش كردم. چه قدر

دستاشو دوست داشتم.يه جور خاصي بود.همين الانشم كه گاهي توي خيابون پيرزني

ميبينم كه دستاش همون جوريه حالم دگرگون ميشه. و هميشه به اون روز فكر

ميكنم كه بچه بودم.شايد 5-6 سالم بود.از جايي بر ميگشتيم و من خيلي خسته بودم.

توي خيابون  منو بغل كرد و چادرش رو كشيد روي صورتم و من همونجوري

خوابم برد.اون حس هيچوقت فراموشم نميشه.انگار امن ترين جاي دنيا بود.

هنوزم وقتي بهش فكر ميكنم آروم ميشم.وقتي بيدار شدم هنوز بوي اسپند رو حس

ميكردم.چه قدردلم ميخواد بودي تا من دوباره  توي بغلت خوابم ببره...

۹ نظر:

بادبادکباز گفت...

سلام

خدا بیامرزشون.

بزرگترا غنیمتن!

حوریا گفت...

"آن روز ها که من بچه بودم غم بود ولی کم بود"
و خوبی زنی بود که....

بهرام گفت...

یادش بخیر .. یاد چیزهایی که هستند ولی نیستند ..
و نیستند ولی انگار هستند ..
یاد مادر بزرگ خودم افتادم ..
.
یادش بخیر ..
صفای نفست .. مرسی ..

رهگذر زمان گفت...

گاهی یه دست آرام بخش ترین میشه و یه آغوش امن ترین جای دنیا..
قلبت آسمانی رفیق..!

بادبادکباز گفت...

خیلی خیلی مهم!!!!!!!!! میرحسین موسوی در خطر است!!!!

هم اکنون وظیفه ی خطیر تک تک ایرانیهاست که پای انتخابشون,میرحسین موسوی, وای سن!

یا حسین!

به هر نحو ممکن باید این فریاد آزادگی و حقپرستی رو فریاد زد! از همه ی دوستای بلاگیست دعوت میکنم همه گی در بلاگهاشون دفاع و حمایت علنی خودشون رو از جنبش سبز و آرمانهای سبزمون و انتخابهای سبزمون اعلام کنن!

یا حسین!

یا حسین!

یا حسین!

ناشناس گفت...

Buon Natale.Auguri!

ناشناس گفت...

buon anno nuovo.ti spero un anno carico della beatitudine.marco

بادبادکباز گفت...

سلام

آپ پلیز!

گلي گفت...

مهسا وقتي نوشته ت رو خوندم و اون عكس بالاي صفحه رو ديدم، يه حس خاصي بهم دست داد..مي دونم كه چي مي گي، مي فهممت...

يه وقتايي يه خاطره هايي از بعضي آدما هرگز رهامون نمي كنن... و مهسا، هميشه آرزو مي كنم كاش واقعا جهان آخرتي باشه تا به اين بهانه يه بار ديگه افرادي رو كه دوستشون داريم ببينيم...