۱۳۸۹ اسفند ۴, چهارشنبه

اين عشق...

ژاك پره ور.ترجمه ي استاد شاملو
.....

ما دو مى‌‏توانيم برويم و برگرديم

مى‏‌توانيم از ياد ببريم و بخوابيم


بيدار شويم و رنج بكشيم و پير بشويم


دوباره بخوابيم و خواب ِ مرگ ببينيم
 

بيدار شويم و بخوابيم و بخنديم و جوانى از سر بگيريم،

اما عشق‌‏مان به جا مى‏‌ماند ،لجوج مثل موجود بى‌‏ادراكى
 

زنده مثل هوس  ،ستمگر مثل خاطره
 

ابله مثل حسرت ،مهربان مثل يادبود
 

به سردى ِ مرمر ،به زيبايى ِ روز
 

به تُردى ِ كودك
 

لبخند‌زنان نگاه‏مان مى‏‌كند و خاموش باما حرف مى‏‌زند 
 

ما لرزان به او گوش مى‌‏دهيم
 

و به فرياد درمى‏‌آييم
 

براى تو و براى خودمان،
 

به خاطر تو، به خاطر من 
 

و به خاطر همه ديگران كه نمى‏‌شناسيم‏‌شان
 

دست به دامنش مى‏‌شويم استغاثه‌‏كنان
 

كه بمان ،همان جا كه هستى
 

همان جا كه پيش از اين بودى.
 

حركت مكن ،مرو ،بمان
 

ما كه عشق آشناييم از يادت نبرده‌‏ايم
 

تو هم از يادمان نبر
 

جز تو در عرصه‏‌ى خاك كسى نداريم
 

نگذار سرد شويم
 

هر روز و از هر كجا كه شد
 

از حيات نشانه‌‏يى به ما برسان
 

دير ترك، از كنج ِ بيشه‏‌يى در جنگل ِ خاطره‌‏ها
 

ناگهان پيدا شو ،دست به سوى ما دراز كن و
 

نجات‏مان بده...



پ.ن) فيلتر كردين كه همه برگردن وبلاگ فارسي كه توي چند ثانيه آرشيوشون رو

حذف كنين،من همينجا ميمونم.براي دلم مينويسم حتي اگر هيچكس نباشه.

۴ نظر:

بادبادکباز گفت...

سلام

آنچه یافت می نشود, آنم آرزوست!

بادبادکباز گفت...

سلام[لبخند]

البته گفتار نماینده ی اندیشه و برنامه ست و خودش یه عمل بسیار مهمه!

در واقع گفتار خودش یک نوع کرداره!

کردارها باید بر مبنای اندیشه باشن.
وقتی آدم با اندیشه ای آشنا شد و پذیرفت, اونموقع میشه در جهتش حرکت کرد.

"عملگرایی" زمانی جواب میده که دارای "مبانی محکم خردگرایی" باشه!

یا حسین[گل]

مژده گفت...

و من تو رو دارم...دوست خوبم...

گلي گفت...

عجيبه كه امروز مي تونم نظر بذارم... بخش نظرات وبلاگت با فيلتر شكن من باز نمي شه...
ولي مهسا عمرا اگه بتونن دوستي ها رو از بين ببرن...

من تو رو اين جا شناختم، اين جا كه انسانيت و عقيده و آزادگي از همه چيز مهم تره... هيچ جور از دستت نمي دم...

۱۳۸۹ اسفند ۴, چهارشنبه

اين عشق...

ژاك پره ور.ترجمه ي استاد شاملو
.....

ما دو مى‌‏توانيم برويم و برگرديم

مى‏‌توانيم از ياد ببريم و بخوابيم


بيدار شويم و رنج بكشيم و پير بشويم


دوباره بخوابيم و خواب ِ مرگ ببينيم
 

بيدار شويم و بخوابيم و بخنديم و جوانى از سر بگيريم،

اما عشق‌‏مان به جا مى‏‌ماند ،لجوج مثل موجود بى‌‏ادراكى
 

زنده مثل هوس  ،ستمگر مثل خاطره
 

ابله مثل حسرت ،مهربان مثل يادبود
 

به سردى ِ مرمر ،به زيبايى ِ روز
 

به تُردى ِ كودك
 

لبخند‌زنان نگاه‏مان مى‏‌كند و خاموش باما حرف مى‏‌زند 
 

ما لرزان به او گوش مى‌‏دهيم
 

و به فرياد درمى‏‌آييم
 

براى تو و براى خودمان،
 

به خاطر تو، به خاطر من 
 

و به خاطر همه ديگران كه نمى‏‌شناسيم‏‌شان
 

دست به دامنش مى‏‌شويم استغاثه‌‏كنان
 

كه بمان ،همان جا كه هستى
 

همان جا كه پيش از اين بودى.
 

حركت مكن ،مرو ،بمان
 

ما كه عشق آشناييم از يادت نبرده‌‏ايم
 

تو هم از يادمان نبر
 

جز تو در عرصه‏‌ى خاك كسى نداريم
 

نگذار سرد شويم
 

هر روز و از هر كجا كه شد
 

از حيات نشانه‌‏يى به ما برسان
 

دير ترك، از كنج ِ بيشه‏‌يى در جنگل ِ خاطره‌‏ها
 

ناگهان پيدا شو ،دست به سوى ما دراز كن و
 

نجات‏مان بده...



پ.ن) فيلتر كردين كه همه برگردن وبلاگ فارسي كه توي چند ثانيه آرشيوشون رو

حذف كنين،من همينجا ميمونم.براي دلم مينويسم حتي اگر هيچكس نباشه.

۴ نظر:

بادبادکباز گفت...

سلام

آنچه یافت می نشود, آنم آرزوست!

بادبادکباز گفت...

سلام[لبخند]

البته گفتار نماینده ی اندیشه و برنامه ست و خودش یه عمل بسیار مهمه!

در واقع گفتار خودش یک نوع کرداره!

کردارها باید بر مبنای اندیشه باشن.
وقتی آدم با اندیشه ای آشنا شد و پذیرفت, اونموقع میشه در جهتش حرکت کرد.

"عملگرایی" زمانی جواب میده که دارای "مبانی محکم خردگرایی" باشه!

یا حسین[گل]

مژده گفت...

و من تو رو دارم...دوست خوبم...

گلي گفت...

عجيبه كه امروز مي تونم نظر بذارم... بخش نظرات وبلاگت با فيلتر شكن من باز نمي شه...
ولي مهسا عمرا اگه بتونن دوستي ها رو از بين ببرن...

من تو رو اين جا شناختم، اين جا كه انسانيت و عقيده و آزادگي از همه چيز مهم تره... هيچ جور از دستت نمي دم...