۱۳۸۹ تیر ۲, چهارشنبه

در صحرا میوه کم بود.خدا یکی از پیامبران را فراخواند و گفت:

((هرکس می تواند تنها یک میوه در روز بخورد)) این قانون

نسل ها برقرار بود و محیط زیست آنجا حفظ شد.دانه های میوه

بر زمین ریختند و درختان جدید روئیدند. مدتی بعد آنجا منطقه ی

حاصلخیزی شد اما مردم بازهم روزی یک میوه می خوردند و به

دستوری که پیامبر باستانی به اجدادشان داده بود وفادار بودند اما

علاوه بر آن نمی گذاشتند اهالی شهر های دیگر هم از میوه ها

استفاده کنند .خدا پیامبر دیگری را فراخواند و گفت:((بگذارید مردم

هرچه قدر می خواهند میوه بخورند!))پیامبر با پیام تازه به شهر آمد

اما سنگسارش کردند زیرا که آن رسم قدیمی در روح مردم ریشه

دوانیده بود و نمی شد به راحتی تغییرش داد.کم کم جوانان آن منطقه


از خود می پرسیدند این رسم بدوی از کجا آمده ؟اما نمی شد

رسوم بسیار کهن را زیر سوال برد!!!بنابراین آنها تصمیم گرفتند

مذهب شان را رها کنند .تنها کسانی که خود را قدیس می دانستند

به رسم قدیمی وفادار ماندند وهیچ گاه نفهمیدند که دنیا عوض شده

و باید با دنیا تغییر کرد!!!!!

از کتاب(پدران،فرزندان،نوه ها)-پائولو کوئیلو


پ.ن1)فکر نمیکنم دردی بالاتر از حماقت و نفهمی در دنیا

وجود داشته باشد! ما با این جماعت چه کنیم؟


پ.ن2)حس کودکی را دارم که با اجبار از آغوش مادر

جدایش میکنند و او ناتوان تر از آن است که مانع شود...

۱۱ نظر:

رهگذر زمان گفت...

همیشه این جمله رو با خودم تکرار میکنم.. چرا این مردم هیچی نمیدونن. چرا مثل یه کبک سرشون رو کردن زیر برف.. یه سری چیزا رو دارن با چشم میبینن اما نمیخوان قبولش کنن.

گلی گفت...

دلم یه آغوش مهربون می خواد که همه ی گلایه های این یه سالو بهش بگم... تو دامنش گریه کنم، بهش بگم این نبود اون اسلامی که ما می خواستیم...
این نبود اون دینی که به ما وعده داده بودن...
جواب سکوت مارو با گلوله دادن...
دوستای ما رو گرفتن، شکنجه کردن، کشتن ، جلوی چشممون عزیزانمون رو پرپر کردن...
خدایا ببین دارن از دینت سوءاستفاده می کنن... به اسم تو دارن آدم می کشن..

ناشناس گفت...

حماقت های مضاعف!!
یه مشت گوسفند!!

ناشناس گفت...

مهسا جون نظر بالایی رو من دادم.باز بلاگر قاطی کرده!"حوریا"

گلي گفت...

از اين كه با وبلاگت آشنا شدم خيلي خوشحالم و اميدوارم كه دوستاي خوبي باشيم، هميشه حق دوست و حق خواه بموني...
دوست دارم...

ZAHRA گفت...

What a nice blog!

I welcome your comments on my blog

فرشاد گفت...

سلام مهسا اين پستت بسيار اموزنده بود .هميشه مطالبت پر مفهومه.هميشه پايدار باشي

ZAHRA گفت...

You are veryyy kind.

I warmly welcome your future comments.

I wish you joy and luck

بادبادکباز گفت...

سلااااااااااااام

دین یکیست ولی مذاهب متعددند

Melica گفت...

سلام!
برگشتم. متاسفانه حماقت هیچ وقت تمومی نداره!
یه سوال: چرا اون احساس رو دارید؟

بادبادکباز گفت...

مرسیییییییییی

۱۳۸۹ تیر ۲, چهارشنبه

در صحرا میوه کم بود.خدا یکی از پیامبران را فراخواند و گفت:

((هرکس می تواند تنها یک میوه در روز بخورد)) این قانون

نسل ها برقرار بود و محیط زیست آنجا حفظ شد.دانه های میوه

بر زمین ریختند و درختان جدید روئیدند. مدتی بعد آنجا منطقه ی

حاصلخیزی شد اما مردم بازهم روزی یک میوه می خوردند و به

دستوری که پیامبر باستانی به اجدادشان داده بود وفادار بودند اما

علاوه بر آن نمی گذاشتند اهالی شهر های دیگر هم از میوه ها

استفاده کنند .خدا پیامبر دیگری را فراخواند و گفت:((بگذارید مردم

هرچه قدر می خواهند میوه بخورند!))پیامبر با پیام تازه به شهر آمد

اما سنگسارش کردند زیرا که آن رسم قدیمی در روح مردم ریشه

دوانیده بود و نمی شد به راحتی تغییرش داد.کم کم جوانان آن منطقه


از خود می پرسیدند این رسم بدوی از کجا آمده ؟اما نمی شد

رسوم بسیار کهن را زیر سوال برد!!!بنابراین آنها تصمیم گرفتند

مذهب شان را رها کنند .تنها کسانی که خود را قدیس می دانستند

به رسم قدیمی وفادار ماندند وهیچ گاه نفهمیدند که دنیا عوض شده

و باید با دنیا تغییر کرد!!!!!

از کتاب(پدران،فرزندان،نوه ها)-پائولو کوئیلو


پ.ن1)فکر نمیکنم دردی بالاتر از حماقت و نفهمی در دنیا

وجود داشته باشد! ما با این جماعت چه کنیم؟


پ.ن2)حس کودکی را دارم که با اجبار از آغوش مادر

جدایش میکنند و او ناتوان تر از آن است که مانع شود...

۱۱ نظر:

رهگذر زمان گفت...

همیشه این جمله رو با خودم تکرار میکنم.. چرا این مردم هیچی نمیدونن. چرا مثل یه کبک سرشون رو کردن زیر برف.. یه سری چیزا رو دارن با چشم میبینن اما نمیخوان قبولش کنن.

گلی گفت...

دلم یه آغوش مهربون می خواد که همه ی گلایه های این یه سالو بهش بگم... تو دامنش گریه کنم، بهش بگم این نبود اون اسلامی که ما می خواستیم...
این نبود اون دینی که به ما وعده داده بودن...
جواب سکوت مارو با گلوله دادن...
دوستای ما رو گرفتن، شکنجه کردن، کشتن ، جلوی چشممون عزیزانمون رو پرپر کردن...
خدایا ببین دارن از دینت سوءاستفاده می کنن... به اسم تو دارن آدم می کشن..

ناشناس گفت...

حماقت های مضاعف!!
یه مشت گوسفند!!

ناشناس گفت...

مهسا جون نظر بالایی رو من دادم.باز بلاگر قاطی کرده!"حوریا"

گلي گفت...

از اين كه با وبلاگت آشنا شدم خيلي خوشحالم و اميدوارم كه دوستاي خوبي باشيم، هميشه حق دوست و حق خواه بموني...
دوست دارم...

ZAHRA گفت...

What a nice blog!

I welcome your comments on my blog

فرشاد گفت...

سلام مهسا اين پستت بسيار اموزنده بود .هميشه مطالبت پر مفهومه.هميشه پايدار باشي

ZAHRA گفت...

You are veryyy kind.

I warmly welcome your future comments.

I wish you joy and luck

بادبادکباز گفت...

سلااااااااااااام

دین یکیست ولی مذاهب متعددند

Melica گفت...

سلام!
برگشتم. متاسفانه حماقت هیچ وقت تمومی نداره!
یه سوال: چرا اون احساس رو دارید؟

بادبادکباز گفت...

مرسیییییییییی